سلام بچه ها من قراره با کسی که ۵ساله باهمیم ازدواج کنیم..بعد ایشون تقریبا ۲ ۳ هفته پیش ب من گفت که نمیخوام ازت خسته شم چون تقریبا هرروز پیشش بودم خونش بودم و اینا بعد من ناراحت شدم تولدمم بود خلاصه یه مدت همه چی بهم ریخت تا اینکه به دوستم گفته بود من از لجم رفتم شماره گرفتم از دخترا ولی پشیمونم و به هیچکسم زنگ نزدم..من فهمیدم و ۴ ۵ روز اصلا گفتم نمیخوام ببینمت حتی اگه پشیمونی نباید اینکارو میکردی..بعد دوست من رفته به مامانش و یکی دیگه از دوستام و دوسپرش هم این موضوع رو گفته..الان من آشتی کردم باهاش گفتم باید کاری کنی اعتماد کنم و حرف زدیم ولی حالم بده نمیدونم ناراحتم انگار از اینکه چرا دوستم به بقیه گفته مامانش همسایه بابامه اگه بره بهش بگه چی؟همچین چیزی ک شاید حل شه رو بزرگ کنن و بزنن تو چشمم چی؟؟باید چیکار کنم حالم خوب شه؟که این فکرا سمتم نیاد؟که بقیه به یه چشم دیگه بهش نگاه نکنن بفهمن هرکی ممکنه خطا کنه ولی بدیش اینه که هرکسی پشیمون نمیشه..اقا راهنمایی کنید