♥️🥺زني را مي شناسم من/که در يک گوشه ي خانه/ميان شستن و پختن درون آشپزخانه/سرود عشق مي خواند/نگاهش ساده و تنهاست/صدايش خسته و محزون/اميدش در ته فرداست/زني را مي شناسم من/که مي گويد پشيمان است/چرا دل را به او بسته/کجا او لايق آنست/زني هم زير لب گويد/گريزانم از اين خانه/ولي از خود چنين پرسد/چه کس موهاي طفلم را/پس از من مي زند شانه؟
غم سنگین سِمجی تمام ذهنم و حتی حس میکنم خون و استخوانم را اشغال کرده است . و عمیقا نمیدانم چه غمی . اما حس میکنم ؛ غم جُدایی . نه جدایی من از یک خاک معلوم . نه جدایی من از تو . و نه جدایی تَن از تن . جدایی انسان از انسان . دوری انسان از خودش ،دوری دو انسان که در پشتِ میز کافهای نشستهاند🤍🖇