2777
2789
عنوان

برخورد آخر با همسر سابق

| مشاهده متن کامل بحث + 909 بازدید | 32 پست
یعنی چی این حرف  اگه اون آدم عاطفه داشت ک خیانت نمی‌کرد ن جنسی ن هیچ جور دیگه ای  یعنی ا ...

نه میدونی من میگم مرد ها به سبب این همه مردسالاری برای خودشون تنوع رو حق میدونن متاسفانه

پس امکانش هست کسی رو دوست داشته باشن ولی برای تنوع برن با کسی دیگه که در اون صورت من هم میفهمم هم دیگه تو زندگیم جایی نداره

ولی میگم ترجیح میدم تنش رو فقط با کسی شریک بشه تا قلبش

با هیچکس بحث نمیکنم چون سیمکارت شیشممه😂✌هزارمین کاربریم هم باشه باز حرف حق رو میزنم💜 ولی برخوردم باهات رو خودت مشخص میکنی =) اکثرا حرفام شوخیه به دل نگیرین🌸💎
یعنی چی این حرف  اگه اون آدم عاطفه داشت ک خیانت نمی‌کرد ن جنسی ن هیچ جور دیگه ای  یعنی ا ...

نه درست می گه منم پرسیدم برای مردها خیانت جنسی ی رفع نیازه...

خیانت حسی عاطفی واقعا خیانته..

از دکتر روانشناس بالینی پرسیدم..

اما تو دید ما زنها یکی هستن..خیانته 

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                         خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

اخرش چی شد زندگیش؟

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                         خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 
اخرش چی شد زندگیش؟


دیگه آخرای مراحل قانونی طلاقشونن. هر چند اون آقا هنوز دارن التماس می کنن که برگرد و درستش می کنیم؛ استوری های عاشقانه که ما هیچ وقت مث هم رو پیدا نمی کنیم و...  و البته یه زمان هایی هم تهدید و... بلاک شده ولی بقیه ی فامیل استوری هاشو می بینن. هر دفعه هم با شماره ی جدید پیام می ده.



اوایل دوستم (دختر داییم هستن) وحشت داشتن از جدایی؛ چند بار فرصت داد ولی چیزی عوض نشد؛ عاشقانه دوست داشتن اون مرد رو؛ و چون اون  کاریزمای خوبی هم داشت، نگران بود دیگه این چنین مردی براش تکرار نشه. روزای سختی داشت ولی ضجه می زد به خدا که راهو نشون بده؛ نمی دونم چی شد که دیگه چشمش دید واقعیت هارو. تصمیم گرفت جدا بشه و سرش موند. اون آقا بااااور نمی کرد که دختر داییم دوام بیاره. ولی حالا دیگه داره جدا میشه؛ فوق العاده روو خودش کار کرده؛ هم دانشگاه می ره و هم سرکار. کلاً یه آدم دیگه شده؛ انگار توو اون زندگی مرده بود و حالا جون تازه ای گرفته. موقعیت اجتماعی همسر سابقش خیلی بهتر شده ولی دختر داییم چون ذات اون آدم براش مسجل شده، دیگه بر خلاف سابق هیچیش به چشمش نمی یاد و می گه فقط طلاق. البته اینایی که می گم دو سال طول کشید و توی این دوران رسماً نابود شده بود

دیگه آخرای مراحل قانونی طلاقشونن. هر چند اون آقا هنوز دارن التماس می کنن که برگرد و درستش می کنیم؛ ا ...


بهترین کارربراش همین جداییه..وقتی فرصت داده و هیچی درست نشده..اینجور وقتا اگه درست هم بشه ممکنه موقتی باشه این تغییر...

دارم به این فکر می کنم یک شباهت هایی داره این اقا با نامزد سابقم...و دارم به این فکر می کنم که من چقدر بلدم برا بقیه نسخه بپیچم اما نمیتونم مسئله خودمو درست ببینم و از عهده حلش تو ذهن خودم و مشخص کردن راهم برا همیشه بربیام...😐😐😐🤦🏻‍♀️


طرف مقابل منم تو جامعه ادم شناخته شده و دارای موقعیت اجتماعی عالی هستش..از نظر اخلاق عمومی و فن سخنوری هم محشره..منم مدتها حس می کردم و می کنم که اون علاقه برام تکرار نمیشه یا مثلا مردی با این خوبیهایی ک دیدم ازش دیگه پیدا نمی کنم..مثلا صبوری بیش از حدی ک داشت و...بعد با خودم فکر می کنم خب شاید بدیهاش درست شدنی باشه و من با مطرح کردن مسئله تو خانواده ابروشو بردم..😐

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                         خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 
بهترین کارربراش همین جداییه..وقتی فرصت داده و هیچی درست نشده..اینجور وقتا اگه درست هم بشه ممکنه موقت ...

رستاک جان، پست من که مربوط به اضطراب و خوردن دارو و منگی مداوم سر بود رو خوندی؛ من هیچ جا در مورد این که ریشه ش چی بود نگفتم ولی این حالم، حاصل تجربه ای بود شبیه این روزای تو. توی دو سال ارشدم، با توجه به تعداد کممون، خیلییی صمیمی بودیم. همیشه احساس می کردم که یکی از آقایون گروه توی برخورداش باهام دائم در حال افت و خیزه تا این که قبل از دفاع، احساسشو بهم گفت. یک سال ارتباط داشتیم. خوابگاهی بودیم و‌خوابگاهمون به هم نزدیک بود؛  همه جوره حمایتش می کردم. خیلی مفصله داستان هر روز تا شبمون توی یه سال و‌دور از خونواده (به جز خط قرمزام که حتی جرات نداشت بهش نزدیک بشه_عشقمون پاک بود) یادمه قبل از دفاعش، وقتی پایان نامه رو استادش خوند، آنقدر ایراد گرفت ازش که اجازه ی دفاع نداد و من با این که دفاعمون توی یه روز بود، پایان نامه ی خودمو گذاشتم کنار، تمام ایرادای اونو برطرف کردم. استاد تعجب کرد. خلاصه همه احساس می کردن و می گفتن چقدر کنارم عوض شده و کامل شده؛ تا این که به خاطر دوری راه (من اصفهان بودم و اون ۱۸۰۰ کیلومتری شهر ما) خانواده ش راضی نشدن. به راحتی از من گذشت...و من له شدم؛ یادمه ماه رمضون اون سال، از عصر تا افطار زیر آسمون اشک می ریختم و اونو از خدا می خواستم؛ شبا تا سحر... خیلی وقتا زن داداشم با دیدن حال من اشک می ریخت؛ انگار خدا صدامو نمی شنید. حالم مث امروز شما بود و تصورم این که هیچ مردی مث اون نیست. (البته پسر فوق العاده خوبی بود و هنوزم هست. توی گروه بچه های ارشد هنوز ازش با خبرم.) اون روزا گذشت و نتیجه ش همون حال بدی که خوندین؛ منگی مداوم سر.... (که البته بعد از شش سال خوب شدم) اما تقریباً همزمان با اون روزای بد، تدریسمو شروع کردم؛ توی دانشگاه و مؤسسه های آزاد؛ قلم چی و... سر یه سوءتفاهم با پدرم، مجبور شدم با یکی از خواستگارام که همشهریم بود و هرگز ندیده بودمش رو‌برو بشم؛ و این دیدار شد معجزه ی زندگی من. مردی که کنارمه استجابت اشکاییه که زیر آسمون ریختم. شاید عشق آتشین اون آقا رو نداشت ولی انقدررررر عمیق و بزرگه که هیچی به اندازه ی اون بهم آرامش نمی ده.  روزای اول همه ی فامیلمون مخالف بودن اما حالا می پرستنش.  الان سپهر، پسرم توی بغلمه. و ممنونم از خدا؛  برای احساس اون روزام احترام قائلم ولی..‌‌. اون مشکلی که برای سرم ایجاد شد گهگداری میاد سراغم. وقتی هم که نیست همه ش نگران برگشتن اون حالمم‌. حالی که نتیجه ی یه احساس بود؛ اینه که الان که به حالت فکر می کنم، بغض گلومو می گیره. رستاک جان، با خودت این کار رو نکن... حداقل حرفاتو باهاش بزن و خالی شو و تمومش کن. (توی بارداریم یه بار خواست باهام حرف بزنه و اون روزارو توجیه کنه و من اجازه ندادم. دیگه متاهل بودم و متعهد. اما این حرف زدن آخر به دلم موند) 


و


بعد از اون قد بکش تا آسمون. که یه روزی آرزوتو بکنه...


(و یه چیزی که شاید خنده ت بگیره؛ اگه یه روزی خواستی یکی بی طرف با مجید حرف بزنه بگو؛ من یا همسرم باهاش حرف می زنیم.)

بهترین کارربراش همین جداییه..وقتی فرصت داده و هیچی درست نشده..اینجور وقتا اگه درست هم بشه ممکنه موقت ...

اما این که می گی شاید درست میشد؛ شما نمی تونی ذات کسی رو عوض کنی؛ یه تاپیک بذار و نظر خواهی کن، برای این که مطمئن بشی بپرس از بقیه ببین بعد از ازدواج آیا مردا می تونن به طور کلی عوض بشن! عوض میشن ها ولی توی چیزای جزئی. شما آبروشو نبردی، قطعاً اونا تا حدی اطلاع داشتن؛ اگه هم چیزی اضافه بر اون متوجه شدن، انتخابیه که خودش کرده. وقتی ده سال توی یه رابطه بوده حتماً احتمال می داده که یه جا روو بشه.

دیگه آخرای مراحل قانونی طلاقشونن. هر چند اون آقا هنوز دارن التماس می کنن که برگرد و درستش می کنیم؛ ا ...

چقدر زندگی و موقعیتش شبیه به منه ... 

منم دقیقا دو سال تموم زجر کشیدم

مدام میگفت دوست دارم باهام مهربون بود محبت میکرد اما متاسفانه همه زبونی بود و وقتایی که نبودم تا اونجا ک میدونم چت و تلفن فراوون داشت 

هربارم کلی قسم و گریه و واسطه که دیگه تکرار نمیکنه ، اما دفعه بعدی بدترشو انجام میداد 

محل کارم مدام کارم گریه و غم بود چون خیلی خیلی هم دوسش داشتم و میدونستمم دوسم داره اما نمیتونه این کارو بذاره کنار 

با حق طلاقی که گرفتم تو این دوسال ،۳ماه پیش غیابی جدا شدم

ازون موقع هم همچنان امیدواره برگردم


رستاک جان، پست من که مربوط به اضطراب و خوردن دارو و منگی مداوم سر بود رو خوندی؛ من هیچ جا در مورد ای ...

مرسی عزیزم از اینکه من رو قابل دونستی و ازتجربت بهم گفتی...چقدر به شما هم سخت گذشته..منم با مصرف داروها حسهای اینچنینی دارم..وحشت دارم از خورشید بعد از اون اتفاق و خیلی حالم بد میشه تو نور خورشید..پامو اون مکانی ک برد روبه روم کرد با اون خانم نمیتونم بذارم از جلوی اونجا رد میشم حالم بد میشه..قبلا هفته ای چند روز اون مکان می رفتم و خیلی از تفریحاتم اونجا بود...چین و چروکایی که تو صورتن افتاده و اندامم ک از فرمش خارج شده و کلی درد دیگه که یادگار این اتفاقن...


خداروشکر که الان خوشبختی..چندین بار نوشته اتو خوندم و استفاده کردم ازش...

پس نظر شما اینه که باید حرفامو بزنم و خودمو خالی کنم؟

روانپزشکم گفت اقدامی نکن..روانشناسم گفت فقط گلایه هاتو بگو و اگه بخوای برگرده به خودت اسیب خواهی زد...مفصل در یک تاپیک می نویسم اخرین جلسه های درمانمو...


بابت اینکه گفتی شما و همسرتون میتونین واسطه بشین برام خیلی خیلی مرسی عزیزم..واقعا خوشحال شدم که چنین دوستانی اینجا دارم...اتفاقا چند نفر بهم گفتن واسطه بذار باهاش حرف بزنن..اما با شناختی که ازش دارم کلا ادمیه که دوست نداره پای هیچ کسی به مسایل خصوصیش باز بشه..اگه قصه ازدواجو خوندی اون جایی ک از سر ناچاری با باباش و دوستش حرف زدم برام واقعا گرون تموم شد...ولی خب بعضیا می گن تو چنین موقعیتی خودم حرف نزنم و واسطه ای صحبت کنه بهتره.. نمی دونم.. من یک مقدار کم تجربه ام... یادمه اون زمان ک یک ماه بود نامزد بودیم عموی دوست دخترش واسطه شده بود که بیا و با دخترمون ازدواج کن و مجیدم بهش گفته بود نه و ازدواج من با دختر شما منتفی هستش اما بهش نگفته بود ک خودش نامزده... بعدا اینو بهم گفت...شایدم راه درست اینه ک اون خانمم امتحانش کرده....ولی من باشناختی ک ازش دارم حس می کنم خودمون صحبت کنیم بهتره...در واقع این پیغامو بهش میدم که حریم خصوصیمون طبق قولی ک گفتم رعایت می شه.

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                         خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 
چقدر زندگی و موقعیتش شبیه به منه ...  منم دقیقا دو سال تموم زجر کشیدم مدام میگفت دوست دارم با ...

نامزد منم چنین ویژگی هایی داشت..منم همش بی قرارشم..چرا بعصی مردا اینطورین اخه؟!

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                         خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 
از حال خودت بی خبرمون نذار

مرسی عزیزم برای نوشته هات..چیزهایی ک برام نوشتی یک دنیا ارزش داشتن

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                         خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 
اما این که می گی شاید درست میشد؛ شما نمی تونی ذات کسی رو عوض کنی؛ یه تاپیک بذار و نظر خواهی کن، برای ...


همه خانوادش خبر داشتن از روابطش..فقط فکر کردن قبل از ازدواج رهاشون کرده کامل..نمیدونستن تا دقیقه نود قرار داشته..حالا ب هر دلیلی...البته جز باباش هم کسی کامل خبردار نشد...ب هر حال مردا دوست دارن بینقص باشن برای زن زندگیشون و برای خانواده زنشون...این چیزا ک مشخص شد اذیت بود از ذهنیتی که برای خانوادم ممکنه باشه دربارش.



نمی دونم این ذات چیه که بعضی چیزا بهش برمی گرده و درست شدنی تیست..ینی میگی ذاتش خیانتکار بوده؟

قصه زندگی و ازدواجمو بخون و بهم کمک کن...دوستت داشتم و دارم...                                                                         خدای من به هر خیری که برایم بفرستی سخت محتاجم... 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792