این اقایی که من الان دو سالو نیمه باهاشم و خانواده ها میدونن و مثلا قراره بزودی ازدواج کنیم تو این مدتی که کرونا اومده یکباااار نذاشته از بیرون غذا بگیریم یا بریم کافه رستوران وقتی بیرونیم
شما فکرکن میرفتیم مسافرت ی روزه صبح تا شبی، بعد نهار از سوپری خوراکی بخره بخوریم🙂
درحالی که اینهمه رستوران و اکبر جوجه هست همه جا
بااینکه میدونه من عاشق پیتزام و همش درست میکنم یبار نشده بگه بیا بریم پیتزا بخوریم....
من به کی بگم اینارو
اونوقت هروقت با دوستاش هست بدون استثنا میره کافه و جوجه و این داستانا حتی امشب که رفته رامسر ماموریت از اون طرف با دوستش رفته متل قو شام لاکچری بخورن بقول خودش بهش میگم چطور با منی میگی کرونا هست میترسم بریم جایی غذا بخوریم یا میگی نمیشه بهشون اعتماد کرد بعد با دوستات همیشه اینطور جاها میری بعد فقط الکی میخندید بحث رو عوض میکرد
واقعا خسته شدم بحث غذا نیست بخدا من اشاره کنم پدرم همین الان کل منو رستورانو میریزه جلوم بحث اینه که این رفتارش خیلی زشته حالم بده