من میگفتم منم بچه میخام مامانم میگفت باید ازدواج کنی بچه بیاری بعدم من پیپرسیدم خدا از کجا میفهمه شوهر کردی میگفت میفهمه دیگه او از همه جا خبر داره😂😂
فک میکرپم شکمو پارع میکنن
من فکر میکردم زن وشوهر ها اگه بچه میخواستن اسمشونو توی یه پرونده مینوشتن و میفرستادن واسه خدا، خدا هم به نوبت پرونده ها رو نگاه میکرد
راستش من هیچ وقت ازشون نپرسیدم، چون خجالت میکشیدم!😐🚶🏻♂️... ولی دیگه کور ک نبودم گاهی تو تلویزیون و فیلما میدیدم مثلا شخصیت خانومه دوساعت گریه و ناله میکنه آخرش یه بچه از غیب نمایان میشه!👶 (به همین دلیل نظریه هوشمندانه بنده🧠 در اون زمان این بود که بعد از اینکه زن و مردی خیلی با هم بگردن، زنه حامله میشه و یه مدت بعد بچه هه شکم زنه رو با لگد
🦵👶🦵 پاره میکنه و میاد بیرون!!! بعد محل پارگی به قدرت و عزم الهی🔥 جمع و جمع تر میشه و آخرش که جمع شد باقی موندش تبدیل میشه به سوراخ کوچیکی که ما بهش میگیم ناف! پس بچه ها از نظر من از ناف خانوما میومدن(شاید بگید طبق این نظریت پس مردا دیگه نباید ناف داشته باشن اونا چرا دارن!؟ خوب فکر میکردم همه از بدو تولد ناف دارن، اما فقط برای خانوما کاربردیه! مثلا هم آقایون هم خانوما سینه دارن، ولی سینه ها ی محترم فقط برای خانوما کاربردین!.... میبینین؟! انصافا نظریم از هرنظر کامل بود!... 🧠😂🚶🏻♂️) که یه مدت بعد تو مدرسه فهمیدم قضیه واقعی بچه دار شدن چیه و..... خلاصه تمام نظریاتم به فنا رفت💩)
مامان من به آبجیام میگه ازبچگی توشیکم همه یه نی نی کوچولوگذاشتن ک هروقت بزرگ شی اونم بزرگ میشه درش میارن براخودت🥺👀
من فک میکردم خطبه عقد باعث میشه
یه بار رفته بودیم مراسم عقد بعدش توهم زده بودم حاملم😅🤦♀️
همه چیو تو مدرسه فهمیدم😳🙄😂😂
فکر میکردم یه آدامسی هس بخورن حامله میشن البته این نظریه دخترعمم بود یه روز گفت یه آدامسی هس هر کی بخوره حامله میشه از اون روز میترسیدم آدامس بخورم 😆
یادمه یه بارم از مامانم پرسیدم جالب اینه مامانم اصلا نخواس خرم کنه بگه دعا کردیم یا لک لکا آوردنت با اخم بهم گفت دیگه سوالو نپرس خیلی سوال زشتیه خودت بزرگ بشی میفهمی 😐
من فکر میکردم مامان باباها میشینن باهم دعا و مناجات میکنن خدا بچرو می ذاره تو شکم مامان🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️
مامانم همیشه میگف بالا میاریم بچه ازدهن میوفتع ماهم نسل سوخته عین چی باورمیکردیم بچه های الان ب ما اموزش میدن
