سلام خانوما. امروز مادر شوهرم ساعت ۱ ظهر سر زده اومد خونمون من اندازه خودمو شوهرم غذا پخته بودم ولی موندن منم مجبور شدم چیز دیگ بزارم کنارش با اینک حاملم کلی سر پا بمونم بعد این همه شوهرم و پدر شوهرم ک رقتن بیرون بعد سه سال ک عروسشم بهم گفت من مامان تو نیستم فقط مامان بچه های خودمم بهم نگو مامان در صورتی ک دامادشم مامان صداش میکنه خیلی دلم شکست کلا نسبت ب من اذیت کردناشو داشته از وقتی هم فهمیده بچم پسره همش داره بدتر میکنه ی نحوی آزارم بده از حسادتش چون خودش بعد دوتا دختر و کلی نذر خدا بهش پسر داد و منم داداش ندارم فکرشم نمیکرد بچه اول من پسر شه به خواست خدا از اولشم میگفت تو دختر زایی و فلان باهاش چی کنمو واقعا خسته شدم ازش
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خدایا شُکرت که من مامان یه نی نی سالم و صالح و زیبا شدم، ♥️دوست عزیزم میشه واسه اینکه نی نی ام،سروقت خودش سالم بیادبغلم یه صلوات بفرستی،ممنونم🤗..خدایا نی نی ام رو سالم سروقت خودش بزاربغلم آمین♥️
به نظرم زیاد سخت نگیرین. مطمئن باشین شما هم به سن اونا برسین ممکنه دیگه رعایت خیلی چیزا رو نکنین. میدونم همیشه نمیشه ولی به نظرم بهشون باید به چشم افرادی نگاه کرد که چندروزی مهمونمون هستن و بعد میرن ... اون وقت ممکنه برای همین روزها و بودنشون دلمون تنگ بشه. پس زیاد بهش فکر نکنین و حرفاش رو عوارض سال ها رنج و عذابی که تحمل کرده قلمداد کنین
برای یادگیری اینجام. کمک کردن به دیگران هم خوشحالم میکنه.