من دیگر امیدی ندارم،هرچه صبر بود تمام شد
هرچه غم بود خورده شد،هرچه غصه بود به دل کشیده شد
و اگر دلی هم مانده بود،شکسته شد
زین پس منم و یک بغض تلخ و یک اندوه تا ابد همراه...
یا امام رضای غریب،ته مونده ی امید و آرزوهامو،ریختم تو ساک و اومدم زیارتت نه یه بار،که هزار بار بهت گفتم امید آخرمی
گفتم همه دست رد به سینم زدن،تو نزن،تو مهربونی کن،تو به گدا محبت کن،تو منو از در خونت نرون
اما انگار توهم نخواستی کمکم کنی.و حالا با این بغضی که تو گلوم داره گنده تر میشه،باید خیره بشم به لباس نوزادی که هیچوقت قرار نیست توی آغوشم پر بشه
خدایا شکرت💔