روز شنبه همین هفته همسرم و خانواده اش شراکتی قربونی کشتند یه گوسفند و من صبح تا ظهر سر کار بودم همسرم ساعت 3 اومد دنبالم منو آورد خونه ناهار بخوریم . قربانی رو که کشته بودند خواهر مادرش اینا توی انباری خونه جاریم قربونی کرده بودند بعد وسایل رو همراه گوشت ها بار زده بودند آوردند خونه مادرشوهرم.. رسیدند دیدند که ریموت در ها کار نمیکنه... درب کلید دار هم دارند اما کلید نداشتند 10نفر آدم یکی شون کلید نداشت.. ومادرش هرم که داخل دستشویی هم بره کلید درو میذاره میبره با خودش نمیدونم چرا نداشت... سر سفره خونه مون ناهار میخوردیم یهو خواهر شوهرم زنگ زد به شوهرم که داداش بیا ریموتتم بیار در باز نمیشه ما موندیم دم در... دیگه همسر من هول شد سریع لباس پوشید منو گفت آماده شو سریع بریم فلان ناهار نخورده سریع جوری رانندگی کرد یکبار که ماشینو کوبید به آینه بغل یک ماشین لاکچری...بعد فحشش داد... حالا از خونه ما تا مادرشوهرم دو دقیقه با ماشین راهه... اونم توی شهر کوچیک ب.. قدری با سرعت و استرس و هول رانندگی کرد خیلی ناراحت شدم و ترسیدم.. بهش گفتم اتفاقی نمیفتاد اگر به خواهرت میگفتی چند دقیقه بشینید دم در دارم میام... والا... حالا من اقدامی هستم و بهش گفتم فکر کن من حامله هستم اين چه وضع رانندگی کردنه اینطوری میگی بیا حامله شو فلان... یعنی چی... دیگه یک هفته است اصلا باهاش حرف نمیزنم تا بفهمه که وقتی خبری بهش میدن نباید همه چیز رو فدا کنه نباید خودکشی کنه اتفاق خاصی نمیفته اگر خانواده اش چند دقیقه توی کوچه منتظر باشند واقعا آدم باید منطقی برخورد کنه... خبر فوت پدرش رو داده بودند والا خیلی آرامتر رانندگی میکرد.. خودم کنارش بودم... اما اسم خواهراش که میاد فنا فی الخانواده میشه دیگه از خودبیخود میشه