اگر موضوع رو نميدونيد تاپيك قبليم توضيح دادم ديشب
امروز شوهرم صب بيدارشد خودش بهم داستانو گفت خداروشكر كه زود قضاوت نكردم
گفت جاري جان با برادرشوهرم به مشكل خوردن جاريم از شوهرم خواسته كمكش كنه راستش برادر شوهرم آدم درستي نيس يكم هيز و زن بازه ك خانواده خودش همه ميدونن اين شد ك شوهر منم حق داد ب زن داداشش و براي كمك بهش رفت به شوهرم قسم داده بود ك به كسي حتي من نگه شوهرمم گفت ميخواستم بهت نگم ولي نتونستم به منم گفت به روي خودت نيار فقط درجريان باش