من عاشق شدم نامزدم کردو دیوانه همسرم بودم ولیکن نامزدم خیلی اذیت میکرد کتکم میزد بهونه میگرفت سر هر چیزی دعوا راه مینداخت اصلا بهم توجه نمیکرد و خانواده اش هم خیلی من رو به دردسر مینداختند یک روز توی دوران عقد به گفته برادرش وکیل فرستاد که طلاقمون رو بگیریم بی سر و صدا و دیگه اثری ازش پیدا نبود
من اون دوران به شدت وابسته اش شده بودم خودکشی کردم قرص خوردم به دست و پاش افتادم گریه کردم ولیکن قبول نمیکرد توی دوران طلاق دوست یکی از دوستانم عاشقم شد اونم یک دل نه صد دل خوب من خیلی دوستش نداشتم ولی اون از هیچ کاری دریغ نمیکرد با اینکه از داستان زندگیم کلا خبر داشت ولی خوب من و شوهرم هم اصلا در ارتباط نبودیم