دوستان این قضیه ماله دختر خالمه من اززبون اون مینویسم ،من طبقه پایین مادر شوهر زندگی میکنم متاسفانه اختلاف زیادی داریم اونروز پدرشوهرم شکم گوسفند خریده بود بدون اینکه تمیز کنن مادرشوهرم آورد حیات ما تمیز کرد از صبح باهم تمیز کردیم تا خود شب دستمامون توآب و کثیفی بود من تازه صندلی خریده بودم اخراش بودیم که مادرشوعرم از صبخ نشسته بود روش شکست هی میگف نه این صندل شکسته بود منم به شوخی گفتم شکسته بخرین وخنددیم ،مادرشوهرم خیلی خصیصه یه قاشق ش اونروژ من آورده بودم خونه زود اومد اون قاشقو ازم خاست منم گفتم مادر دادم دیگه گفت نه ندادی تو دزدیدی،بعد اون ماجرا شب جمعه خونه مادرشوهرم مارمولک رفته ساعت یک بود شوهرمو بچم خاب بودن من یه لحظه صدا شنیدیم و نگران شدم به خواهرشوهرم اس دادم و جواب نداد دامنم گرفتم خوابیدم شنبه صبح زنگیدم گفت که مارمولک اومده بود شبش رفتیم بالا من سلام دادم هیچکی جواب نداد مادرشوترم اخم کرده بود شوهرم پرسید چی شده مادذشوعرم شروع به دادوبیداد کرد که صدای منو نشنیدید زنت نمیخاست بیاد زنت آدم نیس پیش آدما بزرگ نشده هزارتا فش داد من پاشدم اومدم خونه شوهرمم پشت من اومد گف وسایلاتونو جمع کنید بریم ازاین خراب شده خسته شدیم بخدا از دست این مادرم اومد مارو گذاشت خونه مادرم خودش رفت سرکارش اونجا میمونه ما یه خونه خریدیم دست مستاجره پنح ماه دیگخ وقتش تموم میشه شوهذم گفت تا اونموقع وسایلامونو ببریم خونه بابات منم قبول نکردم گفتم فردا شما آشتی میکنین من بیچاره وسایلارو باید دوباره ببم بچینم اونجا پنج ماه صبر کن ،امروژ پدروشوهرم زنگ زدن به شوهرم گفته خونه من از خونه پدر نت ازاون خرابشده که بدنیست ،همه چی سر اون زنه گور به گور شدت هست پول صندلی خواسته مگخ ماله من وتو فرق داره شوهرمم گفته اگه فرق نداشت یه اسمارتیز برابچم میگیرین زود مامانم پولشو نمخاس ،بچه هاا همینجوری آواره موندیم شوهرم سرکار من خونه بابام نمیدونم چکار کنم میدونم دوروز دیگه شوهرمو قول میزنن من این وسط تنها میمونم توورخدا راهنماییم کنین