خانومای عزیز من ۴ سال دوست بودم با همسرم،بعدش ۱ سال نامزد بودیم،الان هم ۶ ماهه ازدواج کردیم و ۴ ماهه باردارم..من و پدرشوهرم پسرعمو دخترعموییم،بخاطر شرایط مالیشون و اینکه فامیل بودیم از اولش بابای من و خانواده اون بهم گفتن که راجب طلا اینا مراعات کنم،چون کوردیم و کوردا خیییلی طلا میخوان..شوهرمم خونه دربست خریده بود بخاطر همون گفتن ک نمیتونیم زیاد خرج طلا کنیم..خلاصه که یه ذره طلا خریدن خونه هم که پسره خریده بود گفتن دیگه صداتو درنیار..نزدیکای عروسی طلاهارو فروخت و ماشین گرفت..توو کوردا خونه و ماشینو طلا با پسره.ست ولی کل جهازیه با دختره..منم کلللل جهازیه رو خریدم بخدا هرچیکه واسه یه خونه لازم بود رو خریدم..
بعدش واسه اونیکی عروسشون که از یه طایفه و ایل دیگهست اول میگفتن نمیدونیم کیه و چیه اصل و نسبشو نمیشناسیمو خلاصه که نگران بودن بابت اون عروسشون..
قبل نامزدی جاریم میگفت فقط یه انگشتر بیارین من به عشقم برسم دیگه هیچی مهم نیست هیچ طلایی نخرین  هیچی نمیخوام..آغا روزیکه اینا نامزد شدن دختره شروع کرد همههههی طلاهارو خواست.. ۱۳۰ میلیون فقط یدونه گردنبندش بود..خلاصه فهمیدن که من فهمیدم ماجرا چیه گفتن که پسره خودش خریده ما کمکش نکردیم با اینکه دروغ بود..بعدش پسره گفت خونه.ی بابام ۲ طبقست باید طبقه پایینو درست کنین بدین بهم..همهی کاراشو پدرشوهرم کرد اون فقط پول کابینتارو داد،یه خونه.ی لوکس.دختره هم گفته بود منم جهازیه کامل میارم،بعد از عقد گفتن اونم کلا کنسله دختره اومد با ۲ تا چمدون فقط لباساش..دوتامون توو یه روز عروسی گرفتیم،خدایی منم هیچوقت هیچی ازشون نخواستم هیچ موقع هم گلایه نکردم ولی با قیافم نشون میدادم که فرق گذاشتن..بخدا هیچوقت یه ذره بیاحترامی هم نکردم به هیچکدومشون..الان همشون پشت اونیکی عروسن،نمیدونم بخاطر اینکه ازش میترسن یا چیزی نمیدونم جریان چیه ولی اونو میزارن روو سرشون..دختره هم شدیییدا حسوده هرچقدر که بگی.
وقتی من اولای نامزدیم بود از صدای النگو خوشم نمیاد،دختره هم یه دستش النگو یه دستش ۲تا تک پوش اومد توو خونهی خواهرشوهرم دقیقا جلوی من آستیناشو زد بالا چایی رو گذاشت جلوم..من که نرفتم ولی دخترعموم واسه نامزدی رفته بود خونشون میگفت خانوادهی ۴ نفرهشون به زور توی خونشون جا میشدن..همهی فامیلامون میگن خیلی خودشو بزرگ میکنه و بخاطر همین هیییچکس سمتش نمیره ولی خانواده همسرم فقط دنبالِ اونن اون هرچی بگه اونه کلا درحد معمولی با من صحبت میکنن،به نظرتون چرا؟
ناگفته نماند که همسرمم خییلی پشتِ خانوادمه و همیشه بهم میگه هیچوقت با جاریت صمیمی نشو درحد نرمال باش چون یه چندباری از دهنم حرف درست کرده بود به برادرشوهرم گفته بود خونشون دعوا بود ب من زنگ میزدن چرا این حرفارو گفتی منم گفتم رودررو کنین دیگه خفهشدن..به نظرتون دلیل این کاراشون چیه؟