اولین باری که دوستت دارمُ شنیدم ازت یادته؟ که بعدش، درست بعدش ازم پرسیدی چرا قلبت اینقدر تند میزنه؟ یادته چشام گیر کرده بودن به افق و مثل زبونم، از ذوق و شرم لکنت گرفته بودن؟ از زمین و زمان فاصله گرفتم و قانونِ نیوتن و رفقاش دروغِ محض بود وقتی دستامو گرفتی.
یادم رفت چجوری آب دهن قورت میدادم وقتی گفتی شاید برای ابد پیشم بمونی.
به قولِ جا موندهها، بال در آورده بودم.
آخه منِ دوست نداشتنی کجا و حضرت عشق کجا؟
دستای پینه بستهی من کجا و ابریشمِ دستای تو کجا؟
دوتا کلمه گفتی و منِ تنها ازش هزارتا کتاب ساختم. همش یه نگاه کردی و جهنمم بهشت شد.
از اون به بعد من همه چیو با چشمای تو دیدم وگرنه که این دنیا قبل از تو چیزی واسه دیدن نداشت.
ببین چجوری عاشقتم هنوز.
بیا و قرارِ رفتنت رو مثل قول موندنت بشکون. از من بدون تو چیزی جز قلبی خاموش و
چشمهای منتظر و آدمی زمین گیر با
دستهایی تنها نمیمونه.