من بعد از نماز صبح خواب دیدم، بابا بزرگم که سالها پیش فوت شده، افسار شتری دستش بود و یه دختربچه خوشگل سوار شتر بود، تو خواب خیلی تعجب کردم که بابا بزرگم چرا الان بچه دار شده چطور از پسش برمیاد و بچه گناه داره، بچه رو بغل کردم و کلی نازش کردم گفتم کاش می دادش به من، من بزرگش کنم، دختربچه هم برام می خندید