حدود دو یه روز بود با دوس پسرم قهر بودیم و تقصیر من بود من خودم پیش قدم شدی واس آشتی ،البته اینم بگم ما وقتی قهریم با هم اینجور نیست که حرف نزنیم با هم و اینجور چیزا فقط اون طرفی که قهره یکم سر سنگینه قهرمونم عجیبه😂😂
یادم نمیاد شبی خوابیده باشیم بدون اشتی،همیشه تا قبل خواب هر چی که باشه از دل هم در میاریم
روزی در پستوی اتاق پدر بزرگم،ورقی فرسوده یافتم به خط پدر بزرگم،کوچک بودم،به سختی نوشته را خواندم.اما هیچ معنایی فهم نکردم،مگر روزی که زخم جهل را در جان خویش دانستم.پدر بزرگم نوشته بود:تا زمانی که باغ وجود خود را مأوای درازگوشان کردی،پرنده ی جانت،شعور هیچ پروازی را،فهم نخواهد کرد.