ببین عزیزم
یه چیزی بهت بگم وقتی آدم زایمان میکنه انگار افسردگی بگیره و هورمونها قاطی پاتی میشن و خلاصه که یه مدلی میشه
من زایمان دومم چون شهر غریبم خانواده ام اومدن پیشم یه هفته مامان و خواهرم و بابام تو اون یه هفته خیلی خوب بودم چون خیالم راحت بود مامانم کمکی داره
بعد از یه هفته بابام و خواهرم رفتن مامانم موند
دلم سوخت بابام باید تنها باشه و کلافه و اینکه مامانم ارتروز داره بدن درد داره یه لحظه دیدم تو کابینت داره دستمال میکشه اصلا نفهمیدم چرا اینکار کردم یهو با عصبانیت گفتم نمیخوام کابینت تمییز کنی یعنی قصدم بود مامانم خسته نشه ها ولی خیلی بد گفتم و گریه کردم قشنگ فهمیدم اصلا دست خودم نبوده هنوز یادش می افتم اعصابم خورد میشه
شما هم الان مامانت بخوای نخوای هر چی هم بچه حرف گوش کن باشه بالاخره ۳ ساله اس و خیلی کاراش رو اعصاب و کار هم داره دستشویی بردن و خورد و خوراک و خلاصه که آرامشت رو حفظ کن و از این که کنار مامانتی لذت ببر