بچه ها من باکسی دوسش دارم وچندساله باهمیم ازاول من واسه بیرون رفتن باهاش محدودیت داشتم مادرمم کلا خوشش نمیومد ازش خلاصه دیر به دیر همو میبینیم ولی من الان خسته شدم میگه ازدواج کنیم که راحت بشیم ولی من نمیشناسمش که اونجوری چون زیاد باهم بیرون نمیریم ولی هرروز تلفنی تصویری میحرفیم خانواده۳اشم باهام اوکی هستن حالا بهش گفتم ماکه نمیتونیم تندهمو ببینیم کات کنیم گف دنبال بهونه تازه بعد ۴ سال یادت افتاده تو بگو من میام دم خونتون اصلا تاسرکوچه ام نیا توچیکاربع اینا داری ولی من بچه ها تصمیم گرفتم برم ی جوری باهم قرار گذاشتیم برم و باهاش کات کنم بره نظرشماچیه