بعدش پرو پرو تو چشمای بابام نگاه کرد گفت من سرشو شکوندم با کمربند زدمش بابام گفت ببین زینب اگه دختر من بود اگه از ابرو نمیترسید الان پشت میله های زندان کرده بودمت اگه یبار دیگه قهر بیاد خونه ام کل طایفه ات بیان دنبالش نمیدمش پشت گوشتو ببینی دختر منم میبینی میخواستم جدا شم ک فهمیدم بعد ۱سال و ۸ماه ناباروری اون ماه حامله شده بودم
چرا صدالبته که میتونه ولی من ازخدامیخاستم یک بارمادرش طعم نازایی اولادشوبچشه تاشاید مادر منودرک کنه واینکه یکی که طلاق گرفته اینقد اونومسخره میکنن نیش کنایه میزنن که فقط خدامیدونه یبارنشد طعم طلاق دختراشو بچشه,بازم راضی ام به رضای خدا همونی که دامن منوسبز کرد شاید روزی جواب کار اروناروهم داد
سلام دوست عزیز هستید؟؟
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
