2777
2789

سلام دوستان 

امروز یه اتفاق واسم افتاد که واقعا ناراحت شدم خواستم بدونم شما اگر جای من بودید چکار میکردید ؟@ 

ما توی روستا زندگی میکنیم و به طبع حیاط خونمون بزرگ هست و پر از درخت های مختلف ، هر فصل که درخت ها میوه میدن مقداری از میوه ها رو به رسم ادب به فامیل های نزدیک و همسایه میدیم .

تا اینکه دیشب من خونه عموم بودم و مامان و بابام هم خونه نبودن به همین دلیل بابام با داییم تماس گرفته بود و بهش گفته بود برو دنبال نادیا ببرش خونتون ، وقتی داییم اومد دنبالم گفتم دایی لطفا در خونه ما وایسا تا من کتاب هام و لباس راحتی هامو بردارم اونم گفت باشه ...

زمانی که من رفتم توی خونه که وسایلم رو جمع کنم داییم با پسر داییم توی حیاط از درخت ازگیل می چیدن منم گفتم خوب اشکالی نداره چون هنوز بهشون از ازگیل های خونه نداده بودیم ، به داییم گفتم دایی هر چقدر ازگیل می خوای بهم بگو بعد فردا صبح برات میچینم یا خودت بیا بچین ولی بهم بگو چقدر می خوای اخه الان شبه و نمیشه ازگیل بچینی با این حال حدود دو کیلو ازگیل اونشب چید.

هستین بقیشو بگم؟

خب 

دیشب با خدا دعوایم شد ... باهم قهر کردیم فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد رفتم گوشه ای نشستم چند قطره اشک ریختم وخوابم برد صبح که بیدار شدم مادرم گفت . نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می امد...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خلاصه فردا صبح منو رسوند خونه و رفت و چیزی هم بهم نگفت اما عصرش با زن داییم و پسر داییم اومدن خونمون و باز هم رفت یه شاخه ازگیل چید و شروع به خوردن کرد و بهم گفت می خوام هسته شو نگه دارم و بعد بکارم منم گفتم باشه اشکال نداره یه پلاستیک هم بهش دادم گفتم هسته هاشو بریز توی پلاستیک .

خلاصه فردا صبح منو رسوند خونه و رفت و چیزی هم بهم نگفت اما عصرش با زن داییم و پسر داییم اومدن خونمون ...

بچکون تموم کن دیگه

دیشب با خدا دعوایم شد ... باهم قهر کردیم فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد رفتم گوشه ای نشستم چند قطره اشک ریختم وخوابم برد صبح که بیدار شدم مادرم گفت . نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می امد...

بعد من هر چی تعارف کردم نیومد داخل ولی به منو زن داییم گفت شما برین داخل بشینین ما هم الان میاییم،  منم گفتم شاید می خواد یکم هوا بخوره برای همین با زن داییم رفتیم داخل منم یه چایی دم کردم و بعد از نیم ساعت پسر داییم و داییم اومدن داخل چایی خوردن و رفتن .

منم چون حالم خوب نبود نتونستم تا دم در همراهشون برم و بعد از اینکه اونا رفتن گرفتم خوابیدم 

ببخشید اخه می خوام با جزئیات بگم 

بگو دیگه دوساعته چشم دوختم 😐

دیشب با خدا دعوایم شد ... باهم قهر کردیم فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد رفتم گوشه ای نشستم چند قطره اشک ریختم وخوابم برد صبح که بیدار شدم مادرم گفت . نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می امد...

اتا امروز صبح که متوجه شدم درخت ازگیلمون هیچی ازگیل نداره و دیروز داییم بدون اینکه به من بگه بیشتر ازگیل هاشو چیده وقتی هم که بابام اومد و فهمید کلی دعوام کرد منم به پسر داییم پیام دادم که مگه دیروز چقدر ازگیل چیدین ؟@ وا اینکه چرا بهم نگفتین!

زن داییم هم امروز ازگیل ها پس فرستاد بعدش هم زنگ زد کلی هم طلبکار بود ... ما رومون نمیشه بگیم ولی هر کس می آد تو خونمون سریع هر چقدر میوه می خواد میچینه بدون اینکه اجازه بگیره

همسایه ها همش توقع دارن که میوه بهشون بدیم اما باور کنین بعضی سال ها اصلا درخت ها به اندازه خودمون هم ثمر نمیدن چه برسه به اینکه بخوایم به بقیه تعارفی بدیم

زن داییم هم امروز ازگیل ها پس فرستاد بعدش هم زنگ زد کلی هم طلبکار بود ... ما رومون نمیشه بگیم ولی هر ...

توام ی پیام طلبکارانه مشتی تحویلش میدادی ک بدون اجازه کاری نکنن چ ادمایی پیدامیشن

دیشب با خدا دعوایم شد ... باهم قهر کردیم فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد رفتم گوشه ای نشستم چند قطره اشک ریختم وخوابم برد صبح که بیدار شدم مادرم گفت . نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می امد...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز