دانشجو بودم اخر یه دفترم درددل کرده بودم با خودم نوشته بودمش یکی از همکلاسیای پسرم دفترمو خواست منم اصلن هواسم نبود دادم بهش همشووو خونده بود کل گندای زندگیمو نوشته بودم خیلیییی بد بوووود بیشتر وحشتناک بود تا خنده دار😭😭😭😭احساس حماقت میکنم هر وقت یادش میوفتم
چند سال پیش با جمعی از دوستان مسیر دبیرستان تا خونرو پیاده میرفتیم که خانومی جلوی ما بود بدجور تیپ زده بود ..بچه ها شروع کردن تیکه انداختن یهو خانومه برگشت دیدیم مامان یکی از بچه ها بود که داشت تیکه مینداخت ..خلاصه تا اخر عمر قیافه دوستم یادم نمیره 😂
کفش پاشنه بلند پوشیده بودم با یه لباس مجلسی بلند جلوی مهمونا رفتم آیفون در و جواب بدم با سر رفتم تو ...
اوایل ازدواجمون بود، رفته بودیم پیاده روی (خیر سرمون)
منم با آرایش و کفشهای پاشنه بلند همچو آهو خرامان قدم برمیداشتم در کنار همسرم، و داشتم به آینده می اندیشیدم؛
بحثمون داشت به جاهای زیبائی کشیده میشد و جاهای حساس و باحال!😍
امّا ازونجائی که همیشه چیزی یا کسی بی موقع وارد ماجرا میشه و همه چی رو خراب میکنه؛ یهو پاشنه ی کفشم تَرَق، در رفت.😲
(اصلا این کفشا همیشه باهام مشکل داشتن و از من بدشون میومد، آخه اون موقع که خریدمشون، زیاد با فروشنده برای ارزونتر خریدنشون چونه زدم، و بالاخره با نازلترین قیمتِ ممکن خریدمشون)
ولی حالا لحظه ی انتقامش از من فرا رسیده بود، اصلا تو نگاهش حرف بود؛ داشت به زبون بی زبونی میگفت، شادی! یاد اون روز افتادی؟
آقا چشمتون روز بد نبینه، یهو پام پیچید و از آسمان رؤیام سقوط کردم به جوبِ آب.
همسرم هم نامردی نکرد، تا جا داشت بهم خندید.😁😁
منم از خرامان خرامان راه رفتن، به لنگان لنگان قدم نهادن تغییر کاربری دادم.
آقا سرتونو درد نیارم؛
همینطور شوهرم داشت سرزنشم میکرد و طعنه میزد که دختر مگه نمیتونی مثل آدم راه بری؟😐
منم تو دلم میگفتم چقدر بیشعوره این!
تو همین اثنا یهو دیدم شَتَرَق ( که به مراتب صدای مهیب تری داشت) الان فکر کردین که اون یکی پاشنه ی کفشم در رفته؟ باید بگم که کاملا در اشتباهید، چون سر شوهرم خورد به صندوق صدقات کنار خیابون!
و حالا نوبت هنرنمائی من بود؛
بهش خندیدم، آی خندیدم.😂
دیگه تصمیم گرفتیم تا کشته ندادیم، به پیاده رویمون خاتمه بدیم.😊