2777
2789

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

متاسفانه اوایل ازدواج منم همسرم خیلی وابسته بود، همش پیش مامان و خواهراش بود، یواش یواش با تیکه انداختن و مسخره کردن (شورشو در نمیاوردم البته) گاهی هم جدی یادآوری میکردم و میگفتم: «من یکی از شروطم برای ازدواج استقلال فکری از خانوادت بود که تو داری...» (هندونه میذارشتم زیر بغلش!) بعد دیگه یواش یواش اخلاقاشو ترک دادم و دور کردم تا جاییکه الان ما یه شهریم اونا یه شهر دیگه ، البته شاید یه روزی برگردیم شهر خودمون (یکم استرس دارم) بخودشم گفتم اما میگه من خیلی تغییر کردم با ۷ سال پیشم...! مطمئن نیستم اما بهرحال منم نمیدونم تلاشهام تا الان چقدر نتیجه داده!

متاسفانه اوایل ازدواج منم همسرم خیلی وابسته بود، همش پیش مامان و خواهراش بود، یواش یواش با تیکه اندا ...

لطفا تمام کارایی که کردیو واسه منم کامل توضیح بده عزیزم .واقعا دارم اذیت میشم

همونطور که گفتم هم مسخره میکردم مثلا میگفتم تو میری فلانی (دوستش) رو ببینی وقتی زنگ میزنم صدای مامانت اینا میاد! با یه حالت تعجب بعدشم کم حرف میزدم تا بدونه ناراحتم و عذاب وجدان بگیره(قهر نبودم) دلیلشم میپرسید(البته خب میدونست ولی الکی میپرسید دیگه!) که باز اشاره میکردم من دوست ندارم انگار شوهرم بیکاره که همش باید خونه مامانت پیدات کنم! 

چند وقت بعد اومد شغل دوم راه انداخت خیلی اصرار داشت تو پاساژ (مال پدر شوهرم) راه بندازه اما من با حرف و اینکه اونجا مناسب کار تو نیس راضیش کردم یه حای دیگه شغل دوم رو راه انداخت(البته اینو بگم که سود زیادی نکردیم وقتی داشتیم کلا میبستیم این شغل دوم رو اما هیچ وقت پشیمون نیستم از این پیشنهادم چون خیلی تونست کمک کنه از دور شدنش از خانواده ش).

بعدم یه تایمی میخواستیم بریم خارج از کشور که تو تایم های خارج از شغلش خونه میموند و زبان میخوند که البته نرفتنی شدیم. میتونم بگم یواش یواش کنترل رو این موقع بود که دستم گرفته بودم. تا اینکه یه شغل خوب تو یه شهر دیگه کاملا مربوط به رشته تحصیلش بهش پیشنهاد شد که اومدیم این شهر الان ۳ ساله اینجاییم. الان که اینجام کنترل کاملا باید بگم دست خودمه الحمدلله مثلا وقتی میریم شهر خودمون حدود ۸-۹ ساعت مسیره (اصولا۲-۳روزه س رفتنمون) فقط با خودم میره میاد خونه مادرش چون گفتم« اگر تنها رفتی من دیگه نمیرم،خودت رفتی دیگه چرا من برم»، شوهرم یکم ازم حساب میبره (بنظرم اگر شوهر از همسرش حساب ببره بهتره، لااقل بین اطرافیانمون که اینجوری بوده)، برای اینکه به این نقطه برسم خیلی از خودم مایه گذاشتم خیلی جاها بخودم فشار اوردم (همسرم یکم زورگو بود اما من بدتر از خودش شدم). 

حتی من پانیک داشتم یه مدت اصلا به خانواده همسرم نگفتیم (خودم خواستم که نگیم) چند بار شد که شهر خودمون رفتیم اما چون من حالم بد میشد اگر قرار بود خونه مادرش بریم، خودش پیشنهاد داد که اصلا نگیم که رفتیم و خونشونم نریم

لطفا تمام کارایی که کردیو واسه منم کامل توضیح بده عزیزم .واقعا دارم اذیت میشم

عزیزم ببخش زیاد شد توضیحاتم، سرتون رو درد نیارم در کل شوهرداری کار خیلی خیلی سختیه و اگر از خودتون مایه بذارید و هیچ وقت نترسید از همسرتون میتونید یواش یواش موفق بشید( چون دیدم گاهی خانوما از همسرشون میترسن و مطابق خواسته شوهر رفتار میکنن، این شوهر رو پررو میکنه)

ولی از همه چیز مهمتر اینه که کاری نکنید که عشق شوهرتون کم بشه، من هر کاری کردم اما سعی کردم به وقتش باشه اگر قهر کردم به وقتش بود اگر داد زدم به وقتش بود.... اما یه مسئله مهم دیگه هم اینه که با شوهرتون دوست باشید، با هم زیاد حرف بزنید ، منطقی حرف بزنید ، با هم شاد باشید اما خب گاهی هم بترسونیدش 😂

مادرشوهرم همیشه میگه اگر شوهر دوستت داشته باشه کل دنیا هم بد باشن باهات مهم نیست، راست میگه کاملا

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز