خونه مادر شوهرم بودیم
دوتا جاریام نشسته بودن پیش هم کم و بیش حرف میزدن منم یه طرف دیگه با گوشیم بودم
بعد یکی از جاریام یهو بلند شد به اون یکی جاریم گفت اه چقدر دهنت بو میده تو و خنده کنان رفت یه مبل دیگه نشست حالا مردا هم نشسته بودن :/
اونم خندید بدبخت پاشد رفت تو اشپزخونه خودشو سرگرم کرد
منم سریع بحثو عوض کردم
اصن موندمممممممممم همینطوری بیچاره دیگه تا اخر روز هیچ حرفی نمیزد از خجالت