از یه نفر که اطمینان داشتم سوال کردمو گفت که خانوم خیلی جوونه تقریبا ۱۶ سال از بابات کوچیکتره
و یه دختر ۲۰ ساله مجرد داره که میخواد همه جا باهاش باشه
واز همه مهمتر ممکنه قصد بچه دارشدن مجدد داشته باشه
پس به درد بابای شما نمیخوره
من اینا رو به بابام انتقال دادم و قضیه منتفی شد
حدود یک ماه بعد
یه شب یکی از آشناهام بهم زنگ زد که آیدا خبر داری چی شده گفتم نه .. گفت که بابات از خانم فلانی ( همون خانووم جوونه بیوه که بابام معرفی کرده بود) خواستگاری کرده الان منتظر جوابشونه .
من انقد تعجب کردم
و دلگیر شدم و کلی گریه کردم
چرا بابام بدون اینکه به ما بگه
و با وجود اینکه ما بچه ها کاملا مخالف این خانم بودیم سر خود رفته خواستگاری کرده
من هر شب خونه بابام میرفتم و بهش سر میزذم اون شبم رفتم
خیلی منتظر موندم ولی بابام چیزی نگفت
تا اینکه خودم موقع رفتن بهش گفتم که از همه چی خبر دارم و ازش ناراحتم