روز دوم عید همسرم گفت من دارم میرم خونه مادرم تو ام هر جا دوست داری برو
سکوت کردم چیزی نگفتم با روی خوش بدرقش کردم
خودمم گفتم نمیشه تنها بمونم خونه که رفتم خونه خواهرم
پریشب برگشتم
همسرم زودتر از من برگشته بود خونه
از سرکار اومد خونه درو باز کردم انتظار بوسو بغل داشتم
خیییلی عادی تر از همیشه رفتار کرد حتی نگاهمم نکرد