من رفتم چندباری اومدن نازمو کشیدن برگشتمبا فامیلاشون ولی دفعه آخر دیگه نیومدن خانوادمم گیر دادن باید طلاق بگیری ما حوصله نداریم هرروز بری بیای آبروریزی بشه الان میفهمم واقعا کارخوبی کردن من خوشی زده بود زیر دلمتا میگفت بالاچشمت ابرو جمع میکردم میرفتم هیچی دیگه منوبه زور بردن دادگاه مهرمو اجرا گذاشتم بعد که به جدایی فکرکردم دیدم دوس دارم شوهرمو خودش تنها اومددنبالم منم باهاش اومدم اون شد بار آخرم دیگه حرف ده سال پیشه الان دوتاهم بچه داریم خودم یادم میفته شرمنده میشم بچه بودم خیلی بچگونس قهرورفتن خونه پدر
به منم میگه گاهی برو هر وقت خونه رو درست کردم بیا ولی تا من رفتم جایی صد نفر پیدا شدن مخشو بزنن و از این رو به اون روش کنن.آدمای بد زیادن به چیزایی یادش دادن که شاید اگه من نمیرفتم هیچوقت اون کارا به ذهنش خطور نمیکرد
عزیزم من شوهرم چندبار گفت بروووو گفت داریم همدیگرو زحر میدیم،خانوادم راحتت نمیذارن،من موندم این وسط، ...
منم گاهی خودش میبرد میذاشت دم در خونه بابام ولی از من بهت نصیحت ان شالله مشکلتون حل شد برگشتی خونت هروقتم میگه برو بگو اینجا خونه منم هست کجا برم؟اگه خیلی مشتاقی جدابشیم همین جا هستم برو درخواست بده یا خودت برو از خونه تا آروم بشی مگه بچه ایم که مشکلاتمونو بزرگترا حل کنن،بذار سرفرصت بهش فکر کن بعد متوجه میشی که بارفتن خونه بابات چیزی درست نمیشه وقتیمآرومبشی خودت منصرف میشی از رفتن من تادلت بخواد تجربه دارم شما دعواتون میشه خودتون یادتون میره ولی خانواده ها هیچ وقت فراموش نمیکنن توچشم خانواده هاتون عروس یا داماد خراب میشه بهتره یکم سر عقل بیاید جفتتون
خونه مال اون نیست اصن،اسمش رو اینه و ب اسم باباشع و حاضر نیست بره بگه خونه ای ک من ساختمو ب اسمم کنی ...
مردا همه همینن عزیزم.یه روزی سرش به سنگ میخوره عجله نکن.برادر نداره؟چون اگه خودش ساخته و به اسم پدرشه اگه اتفاقی برای پدرش بیفته همه خواهر و برادرا میتونن ادعا کنن