سه جلسه آخر کاردرمانی ، قبل از عید و بعد از تهران اومدنمون بود.
ب آقای موسوی پیام داده که میخوام با خودتون کلاس داشته باشه.
نمیدونستم خانمی که بعضی جلسات جای خودش میذاره ، خانمشه.
اونم کارش بد نبود ولی احساس میکردم بچه همون قدر گریه میکرد ولی ملایم تر باهاش کار میشد.
و بیشتر از اینها ، از اینکه مدام وسط تمرین کردن ساعتش رو چک میکرد ، ناراضی و ناراحت بودم.
دوست دارم کسی که با بچم کار میکنه ۶ دانگ حواسشو بده به کار.
اولین جلسه بعد از برگشتن از تهران ، کلاس علی توی اتاق پایین تشکیل شد.
پتوی نازک مسافرتی رو انداختیم.
و آقای موسوی شروع کرد.
کف دستاش رو ماساژ داد.
و بعد هم تمرین هایی ک روی دست بمونه رو شروع کرد.
در مورد دکتر تهران و مراحلی ک رفتیم صحبت کردیم.
گفتم ک برای کاردرمان نوشته ASD
.
همونجا سرچ کردم و نشونش دادم.
گفت همونجور ک گفته قبلا ، طبق تجربه ی من این نیست.
علی حین کاردرمانی گریه میکرد.
و کافی بود من بهش نگاه میکردم ، ناخودآگاه کلی فکرای آزار دهنده میومد توی ذهنم و اشکام سرازیر می شد.
و همینجوری از گوشه ماسک ، اشکام میرفت پایین.
این جلسه سعی کردم یک کم حواسمو به گوشی پرت کنم، تا از گریه های علی ناراحت نشم.
همش هم این میومد توی ذهنم که تقصیر تمام این دردهایی ک میکشه منم.
من بودم که با اختیار ۱۰۰ درصد خودم اونا رو آوردم توی این دنیا.
همه چی رو هم کنترل کرده بودم.
با سواس و دقت .
فقط یک چیز رو کوتاهی کردم.
اگر pgd میکردم احتمال این مشکل به یک چهارم حداقل تقلیل پیدا میکرد.
نمیتونستم خودمو ببخشم و خودم رو مقصر میدونستم.
قبل از تهران رفتن ، کاردرمانش گفته بود نمیخواد بچه رو اذیت کنین و مدام از این دکتر ب اون دکتر.
فقط تاخیر رشد داره.
و بعدا گفت فقط برای اینکه شش دانگ دلتون راضی بشه ببرینش که ببینین چیزی نیست.
وقتی دکتر آزمایش و ام آر آی و نوار مغز و شنوایی سنجی رو دید و گفت سالمه سالمه نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت.
آقای موسوی گفت که از اتاق برم بیرون و با تاخیر بیام و کنار بشینم.
تا ببینیم عکس العمل علی چیه؟
بعد از کلی گریه و انجام نرمش روی بدنش ، وقتی کاردرمانش علی رو گذاشت روی زمین ، برنگشت سمت من تا بغلش کنم.