شوهرم یه ادمیه که حرفاش و قول هاش واقعا فقط حرفه،نه هیچ چیز دیگه...
اونقدر که بهم امید داد و نشد،اونقدر ذوق کردم و تو ذوقم خورد،خسته ام،خسته
حتی دیگه صداشم دوست ندارم بشنوم
وقتی میاد با ذوق و شوق یه وعده ای بهم میده و بهم امید میده و وقتش که میرسه یادش میره و ته اش میگه نشد دیگه میخوام بمیرم
کلا ادم حراف و خالی بندیه
حالم ازش بهم میخوره،نمیخوام حرفاشو بشنوم،دروغ هاشو بشنوم
هر چی تا حالا تو این زندگی بدست اوردم رو خوذم تلاش کردم
شخصیتش طوریه که یه موتور کراس داره،شب و روز با دوستاش میره جنگل موتور سواری،عشقش فقط همینه، نظافت، تمیزی، ادب، نزاکت هیچی براش مهم نیست،
من شخصیتم برعکس اونه