همسن بابامه امشب خونمونن با زنش داشتم تو آینه به خودم نگاه میکردم داشتم برمیگشتم دستشو عمدا زد به باسنم منم اصلا بهش نگاه نکردم دیگه دیدم بعد چند ثانیه داره بهم لبخند میزنه منم از اون موقع بهش نگاه نکردم سفره هم انداختن نرفتم سر سفره بدنم داغ شد یهویی حالم ازش بهم خورد