رفته بودیم خونه ی خواهرشوهرم
اول محل نزاشتن ، خواهرشوهرم رفت موند تو اتاق ، شوهرش موند تو اشپرخونه
ده دیقه یه رب تنها موندیم تو پذیرایی
بعد که شوهرم کادوشونو داد که دومیلیون پول نقد بود ، دست هرکدوم از بچه هاشم دویست تومن داد
وقتی پولو دیدن ، تازه محبتشون گل کرد ، گفتن برای شام بمونید ، کلی اصرار کردن
ما رفتیم بیرون ، کاری داشتیم ، شب برگشتیم خونشون
از در که وارد شدیم دخترش که پنج سالشه گفت مگه ادم تو یه روز چند بار میره خونه ی یه نفر ؟! مگه تازه نیومده بودین ؟! چرا اومدین ؟!
مادرشوهرم اینا هم بودن ، هیچ کس نگفت بچه زشته حرف نزن
حس کردم بزرگترا همچین حرفی گفتن که بچه میگه
حالا شوهر من ، دخترم مثلا یه لحظه تو سلام دادن تاخیر کنه ، به بچه فحش میده جلو خانوادش
خود من مثل خواهرشوهرم رفتار میکردم و میموندم تو اتاق یا اخم میکردم یا جواب سلام نمیدادم ، شوهرم تا مرز طلاق پیش میرفت
رفتار اونارو اصلا به روش نمیاره