2777
2789
عنوان

داستان زندگی من چرا باید بسوزم به پای خواهرم ؟

| مشاهده متن کامل بحث + 4168 بازدید | 134 پست

راستش بابام چند بار خواهرمو کتک زد 

چند بار مهربون 

هرچی میخاست واسش میخرید 

میگفت نکن اینکارو بدبخت میشی 

بابام میگفت این بچه خواهر منه دوسش دارم ولی مال زندگی نیست 

مریم میگفت من عاشقشم 

همه تو فامیل فهمیدن که خواهرم عاشق رضا هست و همه مخالف بودن و گفتن اینا باهم بدبخت میشن ... 

چند سال گدشت 

و بابام که خسته شده بود گفت باشه 

ی بار که عید رفتیم شهرمون تو خونه اون یکی عمم که تو روستاس به طور خیلی غیر رسمی و سنتی اومدن حلقه دست خواهرم کرن خانواده رضا 


بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ما انتظاریم نداشتیم 

میدونستیم که وضع مالی‌شان بده تابستون شد 

و بازم تو خونه ما دعوا 

بابام همش میگف هرکاری بخای میکنم ولی با این ازدواج نکن 

اون آدم خوبیه ولی باهم خوشبخت نمیشید مریم که عاشق بود و فقط ۱۷ سالش بود 

گفت من عاشقشم و میخوامش 

واقعا دیگه نمیتونستیم کاری کنیم 

بهمن ماه اون سال خانوادش اومدن و رفتن محصر عقد کردن 

نه مراسمی نه تالاری نه چیزی 

یادمه مامانم روز عقد تو محصر نیومد 

بعدشم ی جشن کوچک تو خونمون 

فرداش قرار شد برن سر خونه زندگیشون و 

خواهرم تو خونه مادرشوهرش تو ی اتاق زندگی کنه 

ی خونه داشتن که مریم باید با عمه و خانوادش زندگی می‌کرد

و چنتا پسر و چنتا دختر و عمم و شوهرش

رفتن سر خونه زندگیشون 

که فهمیدیم را اعتیاد داشته و جواب آزمایش عقدشون مثبت بوده

و پول دادن به اون آقایی که عقد رو خونده که بگه جواب منفی بود

ولی خب خواهرم میدونست و به ما نگفت 

رضا به مریم گفته بود که چون قرص خواب خوردم آزمایشی مثبته 

یه ماه بعد از ازدواجشون خواهرم ناخواسته باردار میشه 

و دعاهاتون شروع میشه 

همزمان با خواهرم خواهرشوهرش هم حامله میشه 

و مریم میگه با اینکه هردومون حامله بودیم ولی به من میگفتن برو واسه اون پیتزا درست کن 

میگه آرزوی یه خوراکی داشتم تو حاملگیم 

کلی بهشون میگفتن تا واسم بخرن 

یکی از خواهرشوهرا میرفت میوه میخرید و قایم میکرد 

قرار شد برن خونه اون یکی پسر عمم زندگی کنن 

بازم تو ی اتاق 

اعتیاد رضا خواهرمو ادیت میکرد شب دیر میومد خونه یا نمیومد 

عید شد ما رفتیم خونه عمم 

وقتی برگشتیم 

بابام داغون بود 

گفت چرا دختری که هرچی میخواست واسش میکردیم باید اینجوری زندگی کنه 

بابام به خواهرم گفت که بیاین اینجا زندگی کنین 

اومدن و ی خونه کوچک گرفتن و زندگی کردن 

رصا کار نمیکزد ویجوری میخواست در بره از کا کردن 

که بابام بردش سرکار و بیشتر از بقیه بهش حقوق میداد و کمکشون کرد 

تا اینکه خواهرزاده به دنیا اومد 

تقریبا یک سالش بود که خواهرم اینا رفتن یکمی دورتر از ما خونه گرفتن 

چون پولشون نمیرسید 

و هروز دعوا 

کتک 

یبار بابام رفت خونشون و زد تو صورت رضا 

رضا کار تمیکرد پول نداشت 

پول زندگیشون رو بابام میداد 

اینایی که میگم واسه همین چند سال پیشه 

گرونی و همه چی هم بود 

بابام گفت سعی میکنم پول گرفتم واستون مغازه بزنم 

شما فقط خوب باشید باهم 

ولی خواهرم نمیتونست دیگه 

ادیتش میکرد 

مواد مصرف میکرد 

تقریبا خواهر زادم ۲ سالش بود که بابام گفت باید از هم جدا شین 

گفت میترسم بچمو بکشه 

یا بلایی سرتون بیاد 

وسایل خونشون رو فروختنو خواهرم اومد خونمون 

خواهرم تو دادگاه گفت مهریه نمیخام فقط بچمو میخام 

قاضی هم حضانت رو واسه همیشه داد به خواهرم 

ولی نمیومد واسه طلاق اون پسره 

و رفته بود شهرشون 

میگفت دوسش دارم 

اینو هم بگم که چند بار بابام و خواهرم بردنش ترک کنه ولی زود آلوده میشد 

بابام هم حکم دادگاه و خواهرمو برد شهرمون و همونجا بزور طلاقش گرفت 

یادمه همه گریه میکردن و دختر عمه هام که خواهرشوهر مریم بودن کلی حرف پشت سر خواهرم زدن 

آبرومون رو بردن 

بابام خجالت میکشید از اینکه اینجوری شده 

هرکاری واسه زندگیشون کرد ولی دیگه نمیشد خواهرمو خ اهر زادم با ما زندگی میکردم 

کم کم خواهرم از خونه میرفت 

شبا نمیومد 

دیر میومد 

بابام دعواش میکرد 

میگفت دارم کار میکنم جایی و خسته میشم بعد از کار میرم خونه دوستم میمونم 

بازم بدبختی شروع شد 

خواهرم خیلی لاغر شده بود 

صعیف 

عصبی 

تا اینکه فهمیدیم اینم معتاد کرده ... 

خدایا شکرت ولی چقدر بدبختی

ای بابا

برای سلامتی پسریم و همسرم و خانوادمون صلوات بفرستین👶🏻❤️خداوند قشنگ من فرزندم را از لطف تو دارم خودت حافظش باش محبوب ترینم😘🌺الهی آمینوَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ🌺

حالا بهترین دکتر و بیمارستان و همه چی واسه ترک مریم 

از خونه فرار میکرد 

بچش نه بابا داشت نه مامان 

سنش کم بود و اون بی خانواده گولش زد و معتادش کرد 

ی پسری هم پیدا شد که میگفت عاشق مریم شدم 

با اینکه مریم لارو صعیف شده بود ولی بازم هرکی میدیدم عاشقش میشد 

اون پسره باباش از این سرمایه دارا بود 

و کله گنده 

ولی فهمیدیم اونم اعتیاد داره 

بابام گفت اگه بمیرم نمیزارم بازم اشتباه نمیکنم 

تو این مدت هم همش مریم رو میبردیم واسه ترک کردن 

یا فرار میکرد و دوباره چند ماه بابام باید به مامور بقیه رشوه میداد تا بگیرنش و بازم ببریمش واسه ترک 

که بازم فرار میکرد 

یا اونجا دوستای بدتری پیدا میکرد و بدترش میکردن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز