من خیلی رفت و امد میکردم همش باهاشون میگفتم میخندیدم حتی گاهی ظرفایی که خودشون خورده بودنم من میشستم حتی جاریم میخواست بیاد همه داشتن حاضر میشدن من میوه میشستم همش بهشون میگم کاری داری کمکت کنم میگن نه بعدش پشت سرم صفحه میزارن
اخرین بارم که طرفارو نشستم واقعا خستم بود گفتن چرا نشست!!! هرکاری بکنم ایراده توش
موندم چکار کنم خوبی میکنم میشم ادم بد بدی بکنم بازم بدم
تا یکم میخوام ارامش داشته باشم جر و بحثاشون اعصاب نمیزاره واسم حتی بچه خواهرشوهرم میاد خونمون دست به همه چی میزنه خواهرشوهرم میگه نباید به بچه بگی بشین نکن خلاقیت بچه کم میشه😐😐😐
نمیدونم سرمو کجا بکوبم با طرز فکرشون
دقیقا میخوام رفتارمو باهاشون عوض کنم فایده نداره نباید صمیمی بشم هوا برشون میداره
والا نظر منم بعنوان خواهر شوهر همینه
به هیچ عنوان نباید با عروس قاطی شد
با عروس های بعدیمون قطعا قاطی نخواهم شد
ازدواج کنم هم با خواهر شوهر قاطی نمیشم
خواهر ک نمیتونن باشن
خواهر فقط تنی
از ی پدر و مادر
درکت میکنم کاملا چکار میشه کرد فقط یه تجربه از من اصلا اصلا هرص نخور خودتو اذیت نکن فقط شاد باش بیخیال حرف دیگران انقدر بی اهمیت باش که خودشون بیخیال بشن کلا
بهترین کار الان سکوت نه سکوتی که از درون هرص بخوریا یه گوش در یه گوش دروازه حرفا رو از ذهنت دور بریز
هر چقدر گله کنی و پشت سرشون حرف بزنی بیشتر اذیت میشن وقتی شوهرت ببینه که خودشون پشت سرت بد میگن و تو خوبی بگی میفهمه تقصر تو نیست و به نفعته بچه که نیست خوب و از بد تشخیص میده دیگه
