من دیروز خونه م خیلی بهم ریخته بود پریود بودم و حالم بد بود کلی ام ظرف داشتم صبح بابام خواست بیاد اول ب بابام گفتم خوش اومدی باشه بعدش یهو ب مامانم زنگیدم قضیه رو تعریف کردم اونم گف کارت نباشه خودم درستش میکنم تا نیاد منم فک کردم غیر مستقیم این کارو میکنه نگو زنگ زده ب بابام گفته نرو نفس خونش بهم ریخت حوصله نداره دیگه گریم گرفته بود حس کردم بابام خیلی ناراحت شده امروز بیرون بودم یهو بابامو تو خیابون دیدم (خونه هامون تو ی محله اس) از گوشه چشم منو دید گوشیشو دراورد الکی صحبت کرد منم بغضم گرف ک چرا ناراحتش کردم الان اینجوری میکنه رفتم سلامش کردم سریع گوشیشو اورد پایین بدون خداحافظی و صفحه اشم خاموش بود ینی تابلو بود الکی بود
الان میگید چیکار کنم از دلش دربیاد