هر شب و روز با مادر و پدر یه بحث و دعوایی داریم از هر دو شون متنفرم گاهی اوقات میدونم پدر و مادرم و احترامشون واجب ولی اینجوری که نمیشه فک میکنن من همه چی دارم و هیچی کم ندارم امشب نمیخاستم گوشت بخورم فقط یه جوری نگاه میکردن که نگو انگار ارث بابا شون رو خوردم بعدش که داشتم جمع میکردم اشتباهی ماست رو بردم اتاق پخت مامانم به حالت تحقیر آمیزی میگه آخه اونجا جای ماسته گفتم خوب چرا داد میزنی میگه خب برو نمیخام کمک کنی نمیدونه من تنها کسی ام که میدونم چند ساله افسردگی دارم روانشناس هم رفتم جواب نداد
من مردم وقتی پدر و مادرم دوسال از هم جدا شدن( دوباره عقد کردن ) مردم وقتی پیام های مادرم با یه مرد دیگه رو خوندم و اون منو احمق فرض میکرد وقتی سرم داد میزنه وقتی بابام خیلی روز ها تا ظهر خوآبه و واسه گول زدن خودش میره سرکار وقتی مامانمی فقط بلده در روز بهم چشم غره و کج خلقی کنه و وقتیا به روش میاری میگه که مگه تو چی کم داری هعی خدا چرا چرا منو آفریدی کاش اصلا به دنیا نمیومدم من به خانواده بدهکار نیستم اونا هستن پس چرا برعکسه خدایا کی تموم میشه این عذاب لعنتی