فکرم: ینی این پسره از من خوشش اومده و ابجیشو انداخته وسط..اره..
یه لحظه موندم چی بگم اونم کلا هنگ کرده بود ..
گفتم سلام
گفت سلام
من برگشتم تو سالن و اب هم نخوردم
اونم برگشت به اتاقش...
رفتم گفتم ندا
چیزی هست ک بخوای بمن بگی ولی ازم پنهون کرده باشی؟
با تعجب گفت مثلا چی
گفتم مثلا داداشت
گفت داداشم؟؟ نمیفهمم منظورتو
گفتم خدایی اون روز ک تو شماره منو گرفتی داداشت بهت نگفته بود؟
ندا: چی میگیییی اون ک اصلا تورو ندیده تاحالا
(قیافش یجوری بود ک معلوم بود داره راست میگه)
گفتم اها...خیییلی متعجب بودم
(وقتی ک اون پسره کیفمو درست میکرد ندا پیشش نبود و رفته بوده یه مغازه لباس بپوشه داداششم همونجا جلو مغازه وایساده بوده وقتیم ندا میادپیش من محمدکنارش نبوده😁
گفت چرا میگی چیشده بگو بگو بگو بگو
گفتم والا جریان از این قرار بوده و اون کیفمو واسم درست کرد
یهو دیدم ندا با دهن باز نگام میکنه و هنگه هنگه
گفتم چته
گفت پس اون دختری ک داداشم میگفت کیفشو درست کردم تو بودی؟؟؟؟
گفتم اره .چطور؟؟؟
گفت آنیییییید محمد(داداشش) خیییییلی ازت خوشش اومده بووووود...میگفت دختره رو گمش کردمو رفت
بخدا میگفت داداشم کلا میگف حیفش حیییف😁
خیلی تعجب کرده بودم...
چنتا هم رفتار از پسره دیدم فهمیدم ک این رفتارا نشون دهنده یه پسر باشخصیت و سر سنگینه ولی بازم زمان ثابت میکنه :))
فکرم: آنید اگر میخواسته باهاش دوست بشیو اینا چی...اگه از این پسرا باشه ک به همه شماره میده چی
*اصلا بمنچه
هرجور میخواد باشه....
یه حسی دارم .. یه حس خیلی خوبی نسبت بهش دارم....
خلاصه ندا گفت ک محمد یه پسر ورزشکار و نماز خونه گفت ک تاحالا بهم نگفته بود وای فلان دختره خوشگله و اینا
فکرم: بابا این ابجیشه معلومه ک به به و چه چه میکنه
اصلا بمنچه...
با ندا خدافظی کردمو اومدم خونمون
میگم این حس عجیب درونم چیه
من درونمو میشناسم
این حسو هیچوقت نداشتم
یچیز خیلی خاص و عجیبه...هوففففف