به یکی از دخترای فامیل پیشنهاد دوستی داده بود منو اون دختر هم با هم دوست بودیم اومد بهم گفت تو میدونستی پسرداییت منو میخواد بهم پیشنهاد داده ( وای خدا نمیدونید چقد شوکه شده بودم حالم خیلی بد بود) بعد که به پسر داییم گفتم همش میگفت واسه پسر عموم ( یعنی واسه اون یکی پسر داییم) میخواستم اون بهم گفت دختره رو امتحان کن. منم حرفاشو باور نکردم ازش دلسرد شدم.
یه مدت بعدم که شوهرم اومد خواستگاریم کلی التماس که قبول نکن حتی تهدیدمم میکرد ولی دیگه فایده نداشت
♥️♥️خدای مهربونم ممنونم که حاجتمو دادی ♥️♥️ آدما کلا چهار دستن یا ممد یا فاطی یا زهران یا علی😐 بقیه دوستای اینان. 😑😑 یه بار هم تو اتوبوس جامو به یه پیرزن ندادم بالا سرم وایساده بود نگا معنا دار میکرد، منم موقع پیاده شدن میلنگیدم که عذاب وجدان بگیره😬🤪
اگه اون یکی دختر میرفت به بقیه میگفت نامزد نگین به منم پیشنهاد داده غرور من خرد میشد
♥️♥️خدای مهربونم ممنونم که حاجتمو دادی ♥️♥️ آدما کلا چهار دستن یا ممد یا فاطی یا زهران یا علی😐 بقیه دوستای اینان. 😑😑 یه بار هم تو اتوبوس جامو به یه پیرزن ندادم بالا سرم وایساده بود نگا معنا دار میکرد، منم موقع پیاده شدن میلنگیدم که عذاب وجدان بگیره😬🤪
سال ۸۶قرار بود دختر عمو و پسرعموم با هم ازدواج کنن که با عن بازی زن عموم قضیه منتفی شد چون بشدت ساز مخالف میزد به پسر عموم گفت اگه اینو بگیری من خودمو میکشم ابروت بره 😑اینم بگم که اینا از ۱۲ ۱۳ سالگی همو میخواستن طوری که دختر عمویه بدبختم هرچی خاستگار خوب داشت بخاطر اون رد کرد خلاصه که دختر عموم ۶ماه بعد ازدواج کرد پسرعمومم قرار شد دختر همسایشونو بگیره البته ب زور ننش طوری که پسر عموم حتی برای کت و شلوار انتخاب کردنم نرفت جالبه که بدونین خانواده دختره از همه این مسایل مطلع بودن دقیق یادمه ۱۰ابان ۸۸ روز عقده پسر عموم بود همه فک و فامیل جمع شده بودن عاقد خطبه عقدو خوند عروس گفت بله همه دست زدیم نوبت پسر عموم شددوبار خوند دفعه سوم بلند گفت نَ 😂نمیدونم چرا بااینکه دختره هیچ تقصیری نداشت ولی هممون از عروس بدمون میومد
دقیقا سر سفره ی عقد،وقتی عاقد داشت خطبه عقدو میخوند ،برادر دوماد که مست بوده با چاقو به پدر عروس حمله میکنه خیلیی شدید باهم درگیر میشن ،دومادم طرف داداششو گرفت ،عروسم همون جا دست گلو پرت کرد تو صورتشو گفت نهه
شاید سال ها بعد وقتی یه جایی با هم روبه رو شدیم بگیم این غریبه چقدر شبیه خاطره های من بود
من از کودکی یکی از فانتزیام این بود ک سرسفره عقد بگم نــه ،، بعدبلندشدم دوطرف دامنمو بگیرمو باکفشه پاشنه بلندسفیدم ترق توروق دوبزنمو برم .. اما درواقعیت یه بله ایی گفتم ک بلابگو 😂😂شوهرنیست اقااا