من سال ۹۴میخاستم ازدواج کنم همه چیم اوکی بود یک سوال مسخره پرسبد گفتم چقد خنگی گفت چرا بمن میگی خنگ عذرخاهی کن گفتم من شاید دلم بخاد ب شوهرم بگم بیشعور همچی بگم سوال مسخره نپرس اونم قهر کرد رفت خخ مراسم بهم خورد بهد یکماع هرچی اصرار کردن ماگفتیم نه بعد چعارسالم بازو گفتن ک کن قبول کردم فوت شدپ سال ۹۸
من شب عقد ندیدم ولی عروسی یکی ازآشناها عروس میخواست فرارکنه بره قبلش .دقیقا روز عروسی به حرف باباش داشت گوش میکرد باهمبرن.جالبه که همه چی رزرو شده بود .خداشاهده عروس انقدر ساده بود زود گوش کرد.ازبس حاشیه داشتن اینا از اول .اگه خواهرم اونجا نبود در رفته بودن .بعد که پشیمون شد خودم لاو ترکوندنعروس با دامادپشت گوشی شنیدم.گرچه بعد سالها طلاق گرفتن