ما خونمون تبریزه هر دو هفته یبار میریم شهرستان خونه مادشوهرم مهمون دو روز میمونیم بعد برمیگردیم حالا برا اون دو روز به شوهرم گفتن خودت بیا ولی زنتو نیار😑😑
پدر شوهرم خیلی خاله زنکه مثلا روسری زنش گم میشه زنگ میزنه شوهرم میگه زن تو برداشته
میوه خوری مادر شوهرم گم شده نمیدونه کجا گزاشته بعد پدر شوهرمو یاد داده اونم زنگ زده شوهرم میگه شما دارین زره زره وسایل خونه منو میدزدید میبرین
یبار شلوار مادر شوهرم گم شده بود از شانس گند من رنگش با مال من یکی بوده بعد من شلوار خودمو پوشیدم رفتم جلوشون خون بپا کردن زن و شوهر بعد خواهر شوهرم رفت از حموم شلوارشو پیدا کرد ی عذر خواهی نکردن ازم 😓
حالا من بهشون میگم من خودم بهترین وسایل و لباس و دارم با وسایل کهنه شما چیکار دارم میگن نه تو وسایل ما رو برمیداری ک ما رو دق بدی زود تر بمیریم
مدارک پدر شوهرم گم شده بود تابستون فک میکرد من برداشتم هی جلو من میگفت من عصبانی میشدم دعوا میرفتیم خونمون زنگ میزد اونجام ناراحت میکردمون
میرم خونشون خواهر شوهرمو یاد دادن ک هر جا میرم تعقیبم کنه تا جلو در دسشویی هم تعقیب میکنه منو وققتی هم میخوام برم جایی مادر شوهر و خواهر شوهرم مثلا بدرقه میکنن ک چیزی برندارم ببرم تازه پدر شوهرمم از پنجره نگا میکنه😑😑😑
وقتی میرم خونشون کونشونو تکون نمیدن من نهار و شام میپزم چای میزارم خونه تمیز میکنم سفره باز میکنم همه شو هم تنهایی خواهر شوهرمم ۱۵ سالشه میگم بیا کمک پدر شوهر نمیزاره با بهونه ای بعد من یبار شنیدم ک بهش میگفتن اون صدات کرد بگو درس دارم درساتو بهونه کن نرو بهش کمک نکن
حالا بیچاره یبار تو جارو کردن حیاط کمکم کرده بود دعواش کردن😑😑😑
حالا خونمونم جداست ها ولی زنگ میزنن منو شوهرمو اذیت میکنن با حرف ها شون
ترو خدا بگین من با ابن خانواده شوهر چیکار کنم😓😓😓