2777
2789
عنوان

بیاید شاید خندیدید

90 بازدید | 0 پست

از عروسی برگشته بودیم خسته و کوفته.دختر داییم خوابش برد زنداییم بردش تو اتاق.زنجیرش تو گردنش بود.زندایی گفت:«ریحانه مامان پاشو زنجیرنو بده بمن بعد بخواب.»

ریحانه تو خواب گفت:«نمیخوام»

-اِ!مامان الان خفت میکنه

+بهش بگو خفم نکنه

-به گی بگم؟

-به عمه زنجیرخاتون بگو خفم نکنه نوجوونم هزارتا ارزو دارم.به امیر بگو بره گمشه(منو با داداشش اشتب زده بود)

قیافه من😯😲🤬😠😡

قیافه زنداییم😁😀😊

قیافه ریحانه😴

قیافه امیر😜😂

فداش هیچی یادش نبود

خدا پای دل ما مظلوماس:)مامان پریا.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز