پدر مادرم دخترخاله پسرخاله ن.عموم عاشق مادرم بوده پدرمم عاشق دختر عمه ش.پدر بزرگم ب بابام پیشنهاد میده ک دختر خاله ت رو بگیر بهتر از دختر عمه ت هست.خلاصه عموم چیزی نمیگه و مامان بابام ب خواست خانواده ها ازدواج میکنن.
ازدواجی ک حاصلش هشتا بچه اس.دوتا دختر.شش تا برادر....همه هم مجردیم
بچه بودم خواهرم خودارضایی یادم داد.
بردارم بهم تجاوز کرد آسیب اینا هنوز با من هست
من مدرسه میرفتم بچه درس خونی بودم ولی همیشه بخاطر دماغ گنده م تحقیر میشدم
ولی چون درس خون بودم احترامی ک بقیه برام میذاشتن از شدت تحقیرا کم میکرد
مامان بابام مدام با هم جنگ و دعوا داشتن از هم جدا هم نمیشدن.....بابام خیلی آدم زرنگی بود....از لحاظ اقتصادیاا.ولی ب واسطه گشتن با دوستای ناباب از سال۷۴یعنی چهار سال بعد تولد من معتاد میشه ولی بازم کار میکرد از نظر خورد خوراک هیچی کم نداشتیم ولی ب بهداشت و پوشش ما اصلا اهمیت نمیدادن
من دختر منزوی شده بودم هیچ جا دوست نداشتم برم.تو سن یازده سالگی عاشق پسر عمه م شدم
اومدم دبیرستان کم کم دوس داشتم با جنس مخالف ارتباط داشته باشم
بالاخره دبیرستان تموم شد و من همچنان دنبال عشق میگشتم چیزی ک نداشتم
تو دوره پیش دانشگاهی اولین بار با یه مرد زن دار وارد رابطه شدم
برادرم فهمید کلا درگیری و کلی زجر...ولی مرده میخواست از خانمش جدا شه با من ازدواج کنه......این ارتباط قطع شد....من رفتم دانشگاه تو زمان دانشگاه با یکی از افسرای بزرگ نیرو دریایی سپاه آشنا شدم...