چجوری یه درس درست و حسابی بهش بدم؟؟؟؟
مثلا امشب باباش اومده دم در (با باباش قهرم بخاطر یه مسئله ای که همه خاندانشون هم میدونن که مشکل از اون بوده)نه سلامی نه علیکی به شوهرم گفت ماشینو بردار بریم تا جایی و بیایم(ماشین برای من هست نه شوهرم درسته منو تو نباید بین زن وشوهر باشه اما خب اینا عجوبه ان اگه رو بدم بهشون منم میفروشن)خلاصه با ماشین رفتن ۳ساعتع رفتن و نیومدن حالا زنگ زدم به شوهرم میگم من سرم درد میکنه خیلی زیاد برام قرص بگیر و بیا میگه ماشین بنزین تموم کرده زنگ زدم اجیم سمیه بیاد برام بنزین بیاره بعد گفتم قرص برام بگیر حالم بده که دراومد گفت اجی مرضیه پیشم بود یه بسته قرص بهم داد نوافن میخوای!بعد من گفتم مگه دم داروخانه نیستی یهو هول کرد گفت گفتی قرص چی میخوای !و ....
الان چرا مثلا رفته پیش خانوادشو و۳ساعت نبوده خونه و ماشینی که من امروز صبح ۳۰تا بنزین زدم خالی شده و ...
مامانش اینا خیلی دروغ یاد شوهرم میدن اوایل مثل چشمام به شوهرم اعتماد داشتم تا اینکه بافهمیدن یه مسیله ای دررابطه با دوس دخترای قبلشو خانوادش اصلا هرکاری میکنم باورش ندارم و اعتمادم از بین رفته هرچی میگه رواصلا نمیتونم زود باور کنم همش فکر میکنم سرم کلاه میذاره و .... مثل امشب
عایا حسم اشتباه میگه برای قضیه ی امشب؟؟؟؟؟
بنظرتون جنگ راه بندازم؟؟؟دعوا ب پا کنم؟
چیکار کنم که اون سمتی نره زیاد اخه بجز مصیبت برامون هیچی ندارن