منم دلم گرفته زندگی خوبی داشتم سر یه دعوای کوچیک کاملا بهمریخت یازده ماه نه من رفتم خونم نه همسرم اومد زمانی ک اومدم فهمیدم باردارم ب همسرم زنگ زدم گفت ما بدرد همنمیخوریم کل بارداریم تنها بودم به هرکی رسید گفت بگید جدا بشه منم ماشین و حساباشو توقیف کردم ماه پنجم بارداریم غررورمو زیرپام گزاشتم برگشتم خونم بهم گفت برو دوماه دیگه بیا گفت تمکم عادتای بدمو دارم هیچ کدومو کنار نمیزارم باهرکی بودم هستم منم دست ازپا دراز تر دوباره برگشتم خونه مامانم ماه هشتم بستری شدم اصلا براش مهم نبود گفت حسابمو ازاد کن نکردم بچمو تنها بدنیا اوردم رفتم خونم بدون بچم لباسامو بیارم صاحبخونم گفت دختر میارن دوستاش خواهرمم دیده بودش ک ی دختر جلوی ماشینشه میخندن در خونمو باز کردم رفتم داخل نابود شدم خونم پر بود از منقلی ک کنارش بافور و تریاک بود یه کیف پراز ناس ناامید برگشتم خونم گزشت تا اینکه ۳ هفته پیش برگشت همخودش همخونوادش تونستن مخمو شستشو بدن مامانم واسش شرط گزاشت درواقع ی سنگانداخت جلو پاش اما اون کارو انجامداد ماشینشو فروخت خونه جدید گرفت منم ماشینشو ازاد کردم الانم داره اسباب کشی میکنه و من مثل خر تو گل گیر کردم
میدونم عوض نشده اما دوسش دارم میدونم ممکنه بدتر بشه اما دوسش دارم مشاوره رفتم گفت اشتباه نکن برنگرد تازمانی ک درست بشه اما من فقط یه فردارو وقت دارم ک دوباره دادخواست توقیف ماشبنشو بدم و باهاش خداحافظی کنم چون قراره پس فردا بیاد دنبالم بریم خونمون و میدونم اگ برم دیگه نمیزاره برگردم خونه مامانم و بعدا اگ بخوام جدابشم همون ماشینه ک تنها چیزیه ک داره رو هم از دست میدم حالا چیکارکنم 😭