چالش شب جمعه😂

janannnm

مدیر استارتر

عضویت: 1399/02/21

تعداد پست: 576

بچه ها به شوهراتون بگید کی میای این مسئله رو برام حل کنی و اسکرین بگیرید بفرستین

مسئلش اینه

لبامونو باهم جم کن💋

لباسارو از بدنمون کم کن👙

پا هارو تقسیم دو کن👠

خیلی باحاله😂

1399/11/16

16:20

1 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

rapanzell

عضویت: 1398/01/28

تعداد پست: 10710

جم کن عامو

شرو ورا چیه

1399/11/16

16:21

6 نفر لایک کرده اند ...

kissable

عضویت: 1398/06/28

تعداد پست: 5985

جوابش میشه این 👪

1399/11/16

16:21

2 نفر لایک کرده اند ...

ریحانه

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

pesteh_2

عضویت: 1396/07/22

تعداد پست: 35840

جم کن عامو شرو ورا چیه

😂😂😂😂

برای تو که خدایی،خدای من تو بگو که استجابت کدامین دعای من سخت است؟؟😔

1399/11/16

16:22

0 نفر لایک کرده اند ...

مالفیسنت

عضویت: 1399/08/02

تعداد پست: 3443

مالـفیسـنت : Maleficent یا مـالفیسِـنت ؛ ملکه قلمرو جادویی مـوزر || یک پری جوان با دو بال بزرگ وزیـبا💫 "اِستِفان ، جوانک روستایی جاه طلبی که درجنگلی در دور دست ها، مالفیسنت را می یابد و به او کمک می کند ... و این ، آغاز یک رابطه احساسی میان یک پری و انســـان می شود؛ غافل از آنکه، استفان ،در اندیشه رسیدن به تاج وتخت پادشاهی بود. که شرط آن ،بال های زیبای مالفیسنت بود (زیرا شاه مالفیسنت را بسیار قدرتمند میدانست و به دنبال نابودی او بود ...) شب هنگام ، مالفیسنت ، استفان را دید ؛ با خوشحالی به سمتش پرید ، بال هــایش را بست و سرش را بر شانه ی او گذاشـت و لبخند زنان به خواب رفــت. سحرگاه چشمانش را باز کرد ، استفان را ندید ؛ خواست دنبالش بگردد ، امـا زمین خورد ؛ بالــــهایش نبود ... استفان بالهایش را بریده بود ... وآن روز تبدیل شد به پری شرور ... او شرور نبود ... انسانها او را مالیفسنت کردند.. " اگه دوست داشتید حرفی بهم بگید، اینجا بنویسید 👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/1957090

1399/11/16

16:23

0 نفر لایک کرده اند ...

به_کبودی_یاس

عضویت: 1397/07/24

تعداد پست: 8253

اسی واسه تویه😓😓😓

ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم…