اولین کاری که خیلی چشمم رو گرفت مادرهمسرم انجام دادن
جدای همه کار های خوبشون
ما بعد بله برون رفتیم سفر خونه روستایی والدین همسرم
وقتی رسیدیم بارون شدید بود
و نشد قربونی کنن و من کمی مکدر شدم
وقتی وارد خونه شدم کسی نبود جز پدر و مادر همسرم
مادرخوانده همسرم کل کشیدن و دورم اسپند دود کردن و نقل سرم پاشیدن
انگار که یه مهمونی بزرگ باشه
همون لحظه به بعد عزیز زندگی ام هستند