وقتی یادم میاد دلم میخواد زمین دهن باز کنه برم توش😥
با همسرم تازه نامزد کرده بودیم چند روز مونده بود به عقدمون همسرم ازم خواست باهاش برم بیرون ولی نمیتونستم تنها برم مجبور شدم به مامانم بگم با هم بریم بیرون خلاصه منو مامانم و همسرم رفتیم یک جای قشنگ و سرسبز نشسته بودیم که یهو یک سگ اومد از کنارمون رد شد بعد مامانم به من گفت ببین چقدر سگه خوشگله منم گفتم نخیر اصلا اینطور نیست مهران از اون قشنگ تره😑نمیدونم چرا اون لحظه این رو گفتم هنوزم فازم رو اون موقع نفهمیدم😂
مهران اسم همسرم بود که کنارم نشسته بود
یک لحظه به خودم اومدم دیدم چه گندی زدم همسرم کلا سرش رو انداخته بود پایین خیلی ناراحت بود بعدشم قهر کرد دیگه باهام حرف نزد مامانم که کلا با حرف من رفت تو افق محو شد دیگه تا آخر سکوت بود وقتی خواستیم بیایم خونه ازش کلی عذر خواهی کردم ولی جواب نداد و رفت😢
امیدوارم از ذهنش پاک شده باشه وای این چه حرفی بود من زدم اخه😢