مامانم،۱۵سالم بود،الان ۲۸سالمه
نه میشه فراموش کنم،نه خودمو بزنم به فراموشی,فقط کم کم یاد میگیرم باهاش کنار بیام و قبول کنم که دیگه نیست ،
سال اولم هروقت از خواب میپرم برا چند لحظه میگم کاش یه خواب بود
دلت تنگش میشه ولی میدونی نیست،صداشو تو گوشت میشنوی ولی نیست،جاش خالیه ولی نیست،همین که میدونی نیست باعث میشه زودتر ریکاوری شه مغزت