یکی از اشناها وقتی منو میدید ،یکبار تحویل میگرفت یکبار نمیگرفت
یکبار زنگمیزد به زورمیگفت بیا خونمونیکبار وقتی زنگمیزدم بهش اصلا جواب نمیداد بعدمیگفت ندیدم
خلاصه چندبار اینجور چیزی پیش اومد گاهی تو جمع تحویل میگرفت گاهی سرد بود،
منم چند دفعه های اخر دیگه اصلا محل بهش نذاشتمانگارراصلا وجود نداره حتی باهامصحبت میکرد فقط با یه لبخند ملیح جواب میدادم وسرمو میچرخوندم، قشنگفهمید دارم کم محلش میکنم