خونه ي مادرشوهر

من مادرشوهرم پارسال جلو خودم گفت میان اینجا داداشا بیان دور هم زناتون رو هم میارین منم یکساله نرفتم ولی شوهرم ماهی چند بار میره مادرشوهرم فقط خودش دوست داره بیاد خونه پسراش متاسفانه

زناتون رو هم نیارین

بیشترم میشه گاهی

یکی دید و بازدید عید

مهمونی عید

ماه رمضون

عید قربان 

سالی تا سه بارم بی مناسبت دعوت کنن

آره ۴ بار ثابته😂😂

ولی دختراشو خیلی دوست داره کلا خانوادگی عروس رو آدم حساب نمیکنن دو تا برادرشوهرام هم طلاق گرفتن سر مسیله بچه ننه بودن

اره من اولا چون خیلی جدال داشتم ک مثلا تو یه جمعی لب باز کنم حرف بزنم نمیتونستم میگن باید بری تو دل ترست اما نمیدونم چرا نمیشد بعد ک برمیگشتم تا چن وقت افسردگی میگرفتم از خودم بدم میومد حس حقارت بهم دس میداد. اما کم کم ک بزرگتر شدم دیدم خدا از روح خودش تو تن ادم دمیده این خیلی چیز عظیمیه. حالا چ خجالتی باشه چ پر رو باشه... همه تو شان و انسانیت و ارزش چیزی کم نداریم. فهمیدم خیلی چیزا مهم تر از حرف زدن وجود داره مثل علم اگاهی و دارم سعی میکنم خودمو عالم تر کنم بیشتر کتاب بخونم بیشتر رو خودم کار کنم پیشرفت کنم پولدار شم... به ارزوهام برسم. بعد کم کم فهمیدم خیلی از ادمای موفق ادمای درونگرا و کم حرف و حتی خجالتی بودن طوری ک خجالت میکشیدن سخنرانی کنن. بعد با خودم ب صلح رسیدم چ حرف بزنم چ نزنم چ اشتباه کنم چ نکنم حق ندارم خودمو سرزنش کنم. و اینکه بقول دکتر هلاکویی ادم ممکن الخطا نیس حتمی الاخطاس. هرکی یه نقصی داره. اینو بعنوان نقص ن بعنوان یه ویژگی پذیرفتم. اما تلاشمم میکنم رفعش کنم رفع شد چ بهتر نشد هم من همچنان عزت نفسمو از دست نمیدم عزت نفس مهم تر از اعتماد بنفسه. بازم میتونی راجبه همه چیزایی ک گفتم بیشتر تحقیق کنی اگه دوس داشتی. سخنرانیای هلاکویی و عباسمنشو خیلی گوش بده...

هرشب مییریم 

حمالی وکلفتی توقع دارن 

بهتر نری 

اره خونمون چسبیده به هم  من وقت نمی کنم برم می دونه من کار دارم چیزی نمی گه