خسته ام از دست خانواده ام از پدرم با اینکه خیلی دوسش دارم ولی همیشه دلم میشکونه آدم عصبیه بددل دیروز بخاطر اینکه من با دوستم فیلم گرفته بودم و اون واسم فرستادشون یه بشقاب شکست تو سر خودش من خیلی زجر کشیدم تا گذشته ام فراموش کنم یه بار جلوی پاساژ جلوی اون همه آدم گوشیه مامانم دستم بود من داشتم به خودش زنگ میزدم که گوشی رو از دستم کشید بلند گفت عشقم کیه که بعد دید خودشه بعدش هم که رفتیم خونه عمم کلی باهم دعوا کردیم میخواست بزنتم ولی عمم اینا نذاشتن یه بار جلوی دوستم که اومده بود خونمون کلی داد زد سرم و آبرومو جلوی دوستم برد من گذشته افتضاحی داشتم کلا ۱۶ سالم ولی ۱۱ سال دارم زجر میکشم آخه وقتی بچه بودم یکی از فامیل ها توی ۵ سالگیم بهم تقریبا تجاوز کرد خیلی خسته ام از زندگیم خیلی زیاد دیگه نمی دونم چیکار کنم خیلی دوست دارم بمیرم میدونم آخرش هم همینه ولی کاش یکم زود تر اتفاق بیافتد
عزیزم هیشکی به اندازه پدر دخترشو دوست نداره. . بنظرم از علاقشو و میخواد مواظبت باشه... پاره تنشی اخه... سعی کن عاقلانه زندگی کنی که هم خودت و هم اون ارامش داشته باشید... با بی عقلی کردن اول از همه خودت ضربه میخوری و بعدم پدر و خوانوادت.. حالا پدرتم که انَان کامل نیست و ممکن اشتباهی هم داشته باشه ولی اگه شما عاقل باشی هیچ وقت کار به اینجاها نمیرسه
بچسب به یه کاری که بعدا درامد داشته باشی... درس بخون تو یه رشته ای که کار داشته باسه بعدا یا یه حرفه یاد بگیر مثل ارایشگری خیاطی چیزی... سعی کن احساس ارزشمند بودن رو تو خودت تقویت کنی و با افتخار زندگی کنی... از این فکرهای پوچ و مسخره ای که تو این سن معمولا درگیرش میشن بیا بیرون و از همین الان به این فکر کن که چطوری میخوای زندگی کنی و براش تلاش کن