روستای باصفایی دارن.مادرشوهرم خالمه.اونجاهم خونه خاله...خیلی دوست دارم اونجارو
ولی از وقتس عروسی کردم امونمو بریدن هرهفته میان چند روز میمونن دوساعت راهه ولی تا یاد دارم مدااام خونه ما با جاریم اینا و پدرشوهرم و فضولی و بخور بخواب منم ک نمیشه بی احترامی کنم یا بیرونشون کنم
میخوام دیگه نرم اونجا فرداا شوهرم خودش تنها میره...