دوستان اول بگم که پیاماتونو میخوام به شوهرم نشون بدم که ببینه حرفای من چرت نیست
من اصفهان شوهر کردم خانوادم شیرازن کسی رو اصفهان ندارم
دوشب پیش تولد عموی شوهرم بودمن و دوقلوهام رفتیم اونجا بعدشوهرم از سرکاراومد قبلش بهش گفتم تولد عموته لباس عوض کن بیا خونه عموت ساعت۹شب اومد خونه عموشو زنعموش گفت علی بیا تو چایی برات بذارم اونم گفت نه خسته ام میخوام برم خونمون استراحت کنم
شوهرم اصلا نیومد یه دقیقه پیش من و بچه ها بشینه بلکه ابروی منو نبره جلو عمش اینا (هرجا میرم شوهرم باهام نمیاد بجز خونه مامانش که اماده ب رزم هست)
بعد ۲ساعت بعد من بچه ها رو سوار ماشین کردم بردم خونمون صداش زدم جواب نداد خونه نبود از خونه زنگ زدم رو گوشی خودم که دستش بود گفتم علی کجایی گفت خونه مامانم(منم لجم گرفت که شوهرم که خسته بود نیومد پیش ما ولی خونه مامانش خسته نبود که بره) بچه هارو خوابوندم و رفتم خونه مادرش گوشیما گرفتم ازش و گفتم فقط میخواستی ابروی منو ببری ؟تو که خسته بودی میخواستی استراحت کنی و بخوابی اونوقت چطور خونه مامانت خسته نیستی خستگیات برای منه!آ بعدشم گفتم تو که انقدر مامانت رو دوس داری چرا زن گرفتی؟
خونه عموشو اقاجونشو مامانش دیوار به دیوار هستن خونه ما ۲تا کوچه بالاتراز خونه مامانش ایناست(موقعیت مکانی هم اینجوریع که درک کنین حرفامو)
بعد که اومد خونه محلش ندادم گفت چته امروز وحشی شدی!
منم امپر چسبوندم انقدر غر زدممممممم که نگو نپرس بعدشم اخرش گفت تو چرا میری بیرون از من اجازه نمیگیری منم گفتم برای خونه مامانت و اجیات اجازه نگیرم طوری نیست اما خونه عموت اجازه باید بگیرم؟مگه من برده.وزندانی تو ام؟
اصلا دیگه حوصله بچه بازیای شوهرم رو ندارم
سال تا سال خونه مامانم اینا منو نمیبره خودمم که میخوام برم ۲۴ساعت خدا میگه خیلی خرجت میشه تا بری.و بیای همش داره منو له میکنه
ببخشید همه رو یه جا نوشتم بقیشو بگم؟